بلندحلغتنامه دهخدابلندح . [ ب َ ل َ دَ ] (ع ص ) کوتاه و فربه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شخص درشت و گول و سنگین و منتفخ که برای کار خیری بپا نمی خیزد. (از ذیل اقرب الم
بلندبالالغتنامه دهخدابلندبالا. [ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) بلند. بلندقامت . (ناظم الاطباء). دارای قامت بلند. آنکه قامتی کشیده دارد. بلنداندام . طویل القامة. بالابلند. جَبّار. طُرموح . عِب
بلندبالاییلغتنامه دهخدابلندبالایی . [ ب ُ ل َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بلندبالا. بلندقدی . بلندقامتی . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلندبالا شود.
بلندبینلغتنامه دهخدابلندبین . [ ب ُ ل َ ] (نف مرکب ) بلندبیننده . کسی که همتش بزرگ است .بلندهمت . بلندنظر. (فرهنگ فارسی معین ). || جاه طلب . (ناظم الاطباء). || دانای اسرار غیبی و ص
بلندبینیلغتنامه دهخدابلندبینی . [ ب ُ ل َ ] (حامص مرکب ) حالت بلندبین . همت بزرگ داشتن . بلندهمت بودن . رجوع به بلندبین شود.
بلند گردانیدنلغتنامه دهخدابلندگردانیدن . [ ب ُ ل َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) بلند کردن . افراشتن . بالا بردن . اًسناء. اًسنام . (تاج المصادربیهقی ). اًعلاء. اًکباح . (منتهی الارب ). اًنشاء.تَر
فراخ مایهلغتنامه دهخدافراخ مایه . [ ف َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) کنایت از مرد کاردان و بلندحوصله . (آنندراج ).
بلدحلغتنامه دهخدابلدح . [ ب َ دَ ] (ع ص ) زن فربه تناور. (منتهی الارب ). بلندح . (اقرب الموارد). و رجوع به بلندح شود.
چیپاللغتنامه دهخداچیپال . (اِخ ) نام پادشاه لاهور بوده است . (برهان ). پادش-اه و رأی لاهور معاصر سلطان محمود غزنوی . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). درسنسکریت جیپال است . وی پادشا
بلندلغتنامه دهخدابلند. [ ب ُ ل َ ] (ص ، ق ) مقابل پست . (از برهان ). مرتفع و عالی و سرافراز. (ناظم الاطباء). کشیده . افراشته . برافراشته . مرتفع، در مقابل کوتاه و پست . (فرهنگ ف
بلندبالالغتنامه دهخدابلندبالا. [ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) بلند. بلندقامت . (ناظم الاطباء). دارای قامت بلند. آنکه قامتی کشیده دارد. بلنداندام . طویل القامة. بالابلند. جَبّار. طُرموح . عِب