بلللغتنامه دهخدابلل . [ ب َ ل َ ] (ع اِ) تری و نمناکی . (منتهی الارب ). تری . (دهار) (از ذیل اقرب الموارد) (غیاث ). نم . ندی . نداوت . رطوبت . ندوت .- بلل شبهه ؛ در اصطلاح فقهی ، تری زیر جامه ٔ نائم که در بیداری نداند چیست . تری که مرد در جامه بیند و نداند چیست .
بلللغتنامه دهخدابلل . [ ب َ ل َ ] (ع مص ) به شدن از بیماری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بَل ّ. بُلول . و رجوع به بل و بلول شود. || مبتلی شدن به چیزی و درآویختن به آن . (منتهی الارب ). برخورد کردن و تمایل یافتن به چیزی . (از اقرب الموارد از لسان ). || فاجر گردیدن . (منتهی الارب ). || ظ
بلللغتنامه دهخدابلل . [ ب ُ ل َ] (ع اِ) تخم . (منتهی الارب ). بذر. (ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || تخم ریزی . (منتهی الارب ).
بیلیللغتنامه دهخدابیلیل . [ ب ِ لیِل ْ ] (اِخ ) ادوارد دو. (1363 م .) شاه اسکاتلند پسر شاه جان دُ بیلیل . در 1332 م . به کمک ادوارد سوم به اسکاتلند تاخت و طرفداران دیوید دوم رامغلوب نمود. پس از بازگشت دیوید از فرانسه (<span cl
بیلیللغتنامه دهخدابیلیل . [ ب ِ لیِل ْ ] (اِخ ) جان دو. (1249 - 1315 م .) سومین پسر بیلیل (بارون )، در 1292 - 1296 م . پادشاه اسکاتلند بود. وی پس از مرگ مارگر
بیلیللغتنامه دهخدابیلیل . [ب ِ لیِل ْ ] (اِخ ) جان دو. بارون انگلیسی (1269 م .).مؤسس کالج بیلیل در آکسفرد، نایب السلطنه ٔ الکساندرسوم در اسکاتلند بود ولی بعنوان خیانت برکنار شد.
بلگللغتنامه دهخدابلگل . [ ب ِ گ َ ] (اِ) آب نیم گرم . (ناظم الاطباء). بلکل . بلکک . رجوع به بلکک و بلکل شود.
بلیللغتنامه دهخدابلیل . [ ب َ ] (اِ) مخفف بلیله که دارویی است . (از ناظم الاطباء). رجوع به بلیله شود.
بللاةلغتنامه دهخدابللاة. [ ب َ ل َ / ب ُ ل َ ] (ع اِ) بقیه ٔ مودت . (منتهی الارب ). بُلّة. رجوع به بلة شود.
بللةلغتنامه دهخدابللة. [ ب َ ل َ ل َ / ب ُ ل ُ ل َ ] (ع اِ) تری : طویت السقاء علی بللته . (منتهی الارب ). || طویته علی بللته ؛ یعنی تحمل او را کردم با وجود آنچه در او بود از عیب و بدی ، و یا با او مدارا کردم در حالی که باقیمانده ای از دوستی در او بود. و اصل آ
بللةلغتنامه دهخدابللة. [ ب ُ ل َ ل َ ] (ع اِ) هیأت و زی و حال : کیف بللتک ؛ کیف حالک . (منتهی الارب ).
بللاةلغتنامه دهخدابللاة. [ ب َ ل َ / ب ُ ل َ ] (ع اِ) بقیه ٔ مودت . (منتهی الارب ). بُلّة. رجوع به بلة شود.
بللةلغتنامه دهخدابللة. [ ب َ ل َ ل َ / ب ُ ل ُ ل َ ] (ع اِ) تری : طویت السقاء علی بللته . (منتهی الارب ). || طویته علی بللته ؛ یعنی تحمل او را کردم با وجود آنچه در او بود از عیب و بدی ، و یا با او مدارا کردم در حالی که باقیمانده ای از دوستی در او بود. و اصل آ
بللةلغتنامه دهخدابللة. [ ب ُ ل َ ل َ ] (ع اِ) هیأت و زی و حال : کیف بللتک ؛ کیف حالک . (منتهی الارب ).
مبلللغتنامه دهخدامبلل . [ م ُ ب َل ْ ل ِ ] (ع ص ) شتر همیشه آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از تاج العروس ) (از محیطالمحیط). || طاوس بسیارآواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از محیطالمحیط) || آن که نیک تر کند چیزی را به آب . (آنندراج ).
متبلللغتنامه دهخدامتبلل . [ م ُ ت َ ب َل ْ ل ِ ] (ع ص ) تر. (آنندراج ). تر شده و تر و نمدار. (ناظم الاطباء). || (اِ) شیر که اسد باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). شیر بیشه . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبلل شود.
تبلللغتنامه دهخداتبلل . [ ت َ ب َل ْ ل ُل ْ ] (ع مص ) ابتلال . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ). تر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). تر گردیدن . || به شدن از بیماری . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نیکوحال شدن بعد از لاغری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطب