بلغوروالغتنامه دهخدابلغوروا. [ ب ُ ] (اِ مرکب ) بلغوربا. آش بلغور. آش که از بلغور بسازند. رجوع به بلغور و بلغوربا شود.
بلغوربالغتنامه دهخدابلغوربا. [ ب ُ ] (اِ مرکب ) بلغوروا. آش بلغور. آش که از بلغور سازند. جشیشه . و رجوع به بلغوروا شود.
بلوروارcrystalloidواژههای مصوب فرهنگستانبلوری بسیار ریز که نور را قطبیده کند، اما شکل بلوری یا خواص نوری قابلتشخیص نداشته باشد
بلورلایهلغتنامه دهخدابلورلایه . [ ب ُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح زمین شناسی ، احجار متبلور مطبق . سنگهای بلورین که لایه های بسیار دارند. (از لغات فرهنگستان ).
بلوردانلغتنامه دهخدابلوردان . [ ب َ وِ ] (اِخ ) دهی از بخش قصرقند، شهرستان چاه بهار. سکنه ٔ آن 700 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
بلورسازیلغتنامه دهخدابلورسازی . [ ب ُ ] (حامص مرکب )عمل بلور ساختن . ساختن بلور. || (اِ مرکب ) محل ساختن بلور. کارخانه ای که در آن بلور سازند.
بلغوربالغتنامه دهخدابلغوربا. [ ب ُ ] (اِ مرکب ) بلغوروا. آش بلغور. آش که از بلغور سازند. جشیشه . و رجوع به بلغوروا شود.
جشیشةلغتنامه دهخداجشیشة. [ ج َ ش َ ] (ع اِ) کبیده ٔ گندم و مانند آن . (منتهی الارب ). جشیش . رجوع به جشیش در همین لغت نامه شود. || بلغوروا. بلغوربا. آش بلغور. (مهذب الاسماء).
بلورلایهلغتنامه دهخدابلورلایه . [ ب ُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح زمین شناسی ، احجار متبلور مطبق . سنگهای بلورین که لایه های بسیار دارند. (از لغات فرهنگستان ).
بلوردانلغتنامه دهخدابلوردان . [ ب َ وِ ] (اِخ ) دهی از بخش قصرقند، شهرستان چاه بهار. سکنه ٔ آن 700 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران