بلغةلغتنامه دهخدابلغة. [ ب َ غ َ ] (ع اِ) نهایت حماقت ، و گویند آن بدین معنی است که شخص احمق با حماقت خود بدانچه میخواهد دست یابد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). بَلغ. و رجوع به
بلغةلغتنامه دهخدابلغة. [ ب َ ل َ غ َ ] (ع فعل ) رمزی در کتابت بلغةالمقابلة را. علامتی که در مقابله ٔ کتاب بر کناره ٔ ورق نویسند تا معلوم شود که مقابله ٔ صحت کتاب تا آنجا رسید. ظ
بلغةلغتنامه دهخدابلغة. [ ب ِ غ َ ] (ع ص ) تأنیث بِلغ. حمقاء بلغة؛ مؤنث أحمق بِلغ. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). رجوع به بَلغ یا بِلَغ شود.
بلغةلغتنامه دهخدابلغة. [ ب ُ غ َ ] (ع اِ) قوت روز، و آنچه بدان روز گذرانند. (منتهی الارب ). آنچه از روزی بدان اکتفا شود و باقی نماند. (از اقرب الموارد). آن قدر که بدان روزگار بگ
بلقةلغتنامه دهخدابلقة. [ ب ُ ق َ ] (ع اِ) پیسگی . (منتهی الارب ). سیاهی و سپیدی .(از اقرب الموارد). بَلَق . و رجوع به بلق شود. || (ص ) مختلف اللون و رنگارنگ . (ناظم الاطباء).
بلغه اﷲ أقصی مرتادهلغتنامه دهخدابلغه اﷲ أقصی مرتاده . [ ب َ ل َ غ َ هُل ْ لا هَُ اَ صا م ُ دِ هَِ ] (جمله ٔ فعلی دعائی ) خدا او را به نهایت مطلوب و مرادش برساند. (فرهنگ فارسی معین ) : در غرر
بلغه اﷲ أقصی مرتادهلغتنامه دهخدابلغه اﷲ أقصی مرتاده . [ ب َ ل َ غ َ هُل ْ لا هَُ اَ صا م ُ دِ هَِ ] (جمله ٔ فعلی دعائی ) خدا او را به نهایت مطلوب و مرادش برساند. (فرهنگ فارسی معین ) : در غرر
خرفقلغتنامه دهخداخرفق . [ خ َ ف َ ] (ع اِ) خردل فارسی بلغة اهل شام و مصر و آن ب حشیشةالسلطان شهرت دارد و آن نوعی از سپندان است که برگش عریض است . (از منتهی الارب ). خرفوف . تخم
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) الصاوی . او راست : بلغة السالک لأقرب المسالک و آن حاشیه ای است بر اقرب المسالک الی مذهب مالک ، تألیف احمد الدردیر. وفات 1241 هَ . ق .