بلغلغتنامه دهخدابلغ. [ ب َ ] (ع ص ) مرد فصیح . رساننده ٔ سخن آنجا که خواهد. (منتهی الارب ). بلیغ. (اقرب الموارد). بِلغ یا بِلَغ. و رجوع به بِلغ و بلیغ شود. || أمراﷲ بلغ؛ یعنی
بلغلغتنامه دهخدابلغ. [ ب ِ ] (ع ص ) مردبلیغ. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بلغ شود. || أحمق بلغ، به معنای احمق بَلغ است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ر
بلغلغتنامه دهخدابلغ. [ ب َ ل َ غ َ ] (ع فعل ) رمز است بلغت المقابله را. صیغه ٔ ماضی است ، و آن علامتی است که در مقابله ٔ کتاب بر کناره ٔ ورق نویسند تا معلوم شود که مقابله ٔ صحت
بلقفرهنگ انتشارات معین(بَ لَ یا لْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیسه گردیدن ، سپید دست و پا شدن تا ران . 2 - (اِمص .) پیسگی ، سیه سپیدی ، ابلقی .
بلقلغتنامه دهخدابلق . [ ب َ ] (ع مص ) تمام گشادن در را یا سخت گشادن . (منتهی الارب ). در بگشادن . واگشادن در. (تاج المصادربیهقی ). در بگشادن . (المصادر زوزنی ). بُلوق . (اقرب ا
بلقلغتنامه دهخدابلق . [ ب َ ل َ ] (اِ صوت ) دروازه که دو مصراع داشته باشد چون یکی از آن دو را رد کنند آواز جَلَن دهد و بانگ دیگری را هرگاه فراز کنند بلق نامند. (منتهی الارب ذیل
بلقلغتنامه دهخدابلق . [ ب َ ل َ ] (ع اِ) پیسگی . (منتهی الارب ). سیاهی و سپیدی . (از اقرب الموارد). بُلقة. ورجوع به بلقة شود. || سپیدی دست و پای ستور تا ران . || خیمه و خرگاه ب
بلغ السیل زباهلغتنامه دهخدابلغ السیل زباه . [ ب َ ل َ غَس ْ س َ ل ُ زُ هَُ ](ع جمله ٔ فعلی ) سیل به بلندیهای زمین رسید، تمثل است . (امثال و حکم دهخدا). سیل پشته را فراگرفت . نظیر کارد به
بلغمگویش اصفهانی تکیه ای: balqam طاری: balqam طامه ای: balqam طرقی: balqam کشه ای: balqam نطنزی: balqem
بلغ السیل زباهلغتنامه دهخدابلغ السیل زباه . [ ب َ ل َ غَس ْ س َ ل ُ زُ هَُ ](ع جمله ٔ فعلی ) سیل به بلندیهای زمین رسید، تمثل است . (امثال و حکم دهخدا). سیل پشته را فراگرفت . نظیر کارد به
بلغالطاقةلغتنامه دهخدابلغالطاقة. [ ب َ ل َ غَطْ طا ق َ ] (ع جمله ٔ فعلی ) طاقتم رسید، یعنی به آخر رسید. (قزوینی ) : سیل این اشک روان صبر و دل حافظ بردبلغ الطاقة یا مقلة عینی بینی .حا
بلغینلغتنامه دهخدابلغین . [ ب ِ ل َ/ ب ُ ل َ ] (ع اِ) بلا و سختی و داهیه ، و از آن جمله است قول عایشه به امیرالمؤمنین علی (ع ): بلغت منا بلغین . و اعراب آن گاهی بر نون ظاهر میشو
بلغةلغتنامه دهخدابلغة. [ ب َ غ َ ] (ع اِ) نهایت حماقت ، و گویند آن بدین معنی است که شخص احمق با حماقت خود بدانچه میخواهد دست یابد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). بَلغ. و رجوع به
بلغةلغتنامه دهخدابلغة. [ ب َ ل َ غ َ ] (ع فعل ) رمزی در کتابت بلغةالمقابلة را. علامتی که در مقابله ٔ کتاب بر کناره ٔ ورق نویسند تا معلوم شود که مقابله ٔ صحت کتاب تا آنجا رسید. ظ