بلساملغتنامه دهخدابلسام . [ ب ِ ] (ع اِ) برسام . (منتهی الارب ). برسام ، که علت و مرض مشهوری است . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). رجوع به برسام شود.
بلصاملغتنامه دهخدابلصام . [ ب ِ ] (ع مص ) گریختن . (آنندراج ). گریز وفرار. (ناظم الاطباء). بلصمة. و رجوع به بلصمة شود.
بسامفرهنگ نامها(تلفظ: bassām) (عربی) بسیار تبسم کننده ، خوشرو ، خندان ، گشاده روی ؛ (در اعلام) یکی از شاعران فارسی گوی پس از اسلام در زمان یعقوب بن لیث .
بتسامحدیکشنری عربی به فارسیبامدارا , مدارا اميز , ازادمنش , ازاده , داراي سعه نظر , شکيبا , اغماض کننده , بردبار , شخص متحمل
برساملغتنامه دهخدابرسام . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) التهابی است که در پرده ٔ میان کبد وقلب عارض میشود. فارسی ، مرکب است به معنای التهاب سینه . (از اقرب الموارد). بیماری سینه است م
للغتنامه دهخدال . (حرف ) حرف بیست و هفتم از الفبای فارسی و بیست و سوم از الفبای عربی و دوازدهم از الفبای ابجدی و نام آن لام است و در حساب جُمَّل آن را به سی دارند:لا و لا لب
رلغتنامه دهخدار. (حرف ) حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث ) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه و مسروری