بلبنلغتنامه دهخدابلبن . [ ب َ ب َ ] (اِ) خرفه را گویند و به عربی فرفخ و بقلةالحمقاء خوانند. (برهان ).پرپهن . (از آنندراج ). بقلةالحمقاء. (الفاظ الادویة).و بخاطر میرسد که این لفظ
بلبنلغتنامه دهخدابلبن . [ ب َ ل َ ب َ ] (اِخ ) ابن جلال الدین . از حکام بنگاله . رجوع به عزالدین (بلبن ...) شود.
بلبنلغتنامه دهخدابلبن . [ ب َ ل َب َ ] (اِخ ) ملقب به غیاث الدین و الغخان . نهمین از سلاطین مملوک هند. رجوع به غیاث الدین (بلبن ...) شود.
ببندگویش اصفهانی تکیه ای: darband طاری: darband طامه ای: darband طرقی: derband کشه ای: derband نطنزی: darband
بابنایلغتنامه دهخدابابنای . [ ] (ص نسبی ) در انساب سمعانی ذیل کلمه ٔ بابنای آرد: گروهی از روات و محدثین بدین کلمه منسوبند از قبیل ابوبکر عمربن نوح بن عباد نحروانی معروف بابن بابنا
بابندنلغتنامه دهخدابابندن . [ ب َ دَ ] (مص ) بمعنی بخشیدن باشد. (فرهنگ ضیاء). عطا کردن . بخشیدن . دادن . (ناظم الاطباء).
عزالدینلغتنامه دهخداعزالدین . [ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) بلبن بن جلال الدین مسعود ملک جانی . از حکام بنگاله است و از سال 657 تا 659 هَ .ق . حکومت کرده است . (از طبقات سلاطین اسلام ص
غیاث الدینلغتنامه دهخداغیاث الدین . [ ثُدْ دی ] (اِخ ) بلبن یا بلبان . ملقب به الغخان یکی از سلاطین دهلی بود. وی در آغاز از مردان سلطان التتمش بود و پس از آن داماد او گردید. در هنگام
مصمغةلغتنامه دهخدامصمغة. [ م ُ م َ غ َ ] (ع ص ) شاة مصمغة بلبنها؛ گوسپند شیرتازه آور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
الغخانلغتنامه دهخداالغخان . [ اُ ل ُ ] (اِخ ) لقب امیر غیاث الدین بلبن . رجوع به غیاث الدین بلبن و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 623 و تاریخ شاهی و شدالازار ص 500 شود.
غیاث الدینلغتنامه دهخداغیاث الدین . [ ثُدْ دی ] (اِخ ) بهادر. از خاندان بلبن (بلبان ) و سلطان دهلی بود و بسال 723 هَ . ق . حکومت بنگاله (تمام بنگاله ) را داشت . رجوع به معجم الانساب ز