بلبله گردانلغتنامه دهخدابلبله گردان . [ ب ُ ب ُ ل َ / ل ِ گ َ ] (نف مرکب ) بلبله گرداننده . ساقیی که بلبله را اطراف مجلس می گرداند : جرعه ای از دست غم ، کشتن ما را بس است این همه برپای
بلبلهلغتنامه دهخدابلبله . [ ب ُ ب ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) بلبلة. کوزه ٔ لوله دار. (برهان ). ظرف آب لوله دار شبیه آفتابه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع بلبلة شود. || صراحی . (غیا
بلبلةلغتنامه دهخدابلبلة. [ ب ُ ب ُ ل َ ] (اِخ ) (بنی ...) بطنی است از فهم ، و نسبت بدان بُلبلی شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). و رجوع به بلبلی شود.
بلبلةلغتنامه دهخدابلبلة. [ ب ُ ب ُ ل َ ] (اِخ ) از زنان مغنی عصر اموی ، و معاصر با جمیله ٔ سلمیه بوده است . (از اعلام النساء ج 1 ص 141 از الاغانی ).
دبستانیلغتنامه دهخدادبستانی . [ دَ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به دبستان . || شاگرد دبستان . شاگرد مکتب .طفل دبستان . طفل مکتب خانه . (برهان ). بچه مکتبی . سبق خوان . متکلم . دیسانی . (ل
مناجاتلغتنامه دهخدامناجات . [ م ُ ] (ع مص ) راز گفتن با کسی . (آنندراج ). راز و نیاز. نجوی کردن . مُسارَّة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مناجاة : علی گوش بر دهن رسول نهاد و رسول س
ساختنلغتنامه دهخداساختن . [ ت َ ] (مص ) بناء. بناکردن . عمارت . عمارت کردن .برآوردن . پی افکندن . بن افکندن . بنیان : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری ساخت بر سر کهسار. رودکی .سا
گویلغتنامه دهخداگوی . (اِ) گلوله ای که از چوب سازند و با چوگان بازند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوی چوگان بازی . (صحاح الفرس ) (بحر الجواهر) (فرهنگ شعوری ). مقابل
رنگ گردانیدنلغتنامه دهخدارنگ گردانیدن . [ رَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر رنگ دادن . دگرگون کردن لون : گلشن حسن از بهار عشق خرم می شوداشک بلبل رنگ چون گرداند شبنم می شود.صائب (از آنندراج )