بلاملغتنامه دهخدابلام .[ ب ِ ] (ع اِ) آهنی است که بر دهان اسب گذارند، و آن غیر از لجام است . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
بلاملغتنامه دهخدابلام . [ ب ُ ] (ع اِ) شوره ٔ گیاه سبز. (منتهی الارب ). سبز از «حمض ». (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
بلعملغتنامه دهخدابلعم . [ ب َ ع َ ] (اِخ ) بلعام . بلعم باعور. از زاهدان و درویشان مستجاب الدعوات بود که بر موسی (ع ) بد دعا کرد. (از غیاث ). و رجوع به بلعام و بلعم باعور شود :
بلعملغتنامه دهخدابلعم . [ ب َ ع َ ] (اِخ ) شهری است نواحی روم . (از معجم البلدان ) (مراصد) (منتهی الارب ). شهری است به آسیةالصغری و ابوالفضل محمد بلعمی از آنجاست . (از یادداشت م
بلعملغتنامه دهخدابلعم . [ ب َ ع َ ] (ع ص ) مرد بسیارخوار سخت فروبرنده . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). کسی که غذا را بتندی بلعد. (فرهنگ فارسی معین ).
بلعملغتنامه دهخدابلعم . [ ب َ ع َ ] (اِخ ) نام قبیله ایست و اصل آن بنوالعم باشد که مخفف شده است . (منتهی الارب ).
بلاموجبلغتنامه دهخدابلاموجب . [ب ِ ج ِ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا(نفی ) + موجب ) بدون موجب . بدون جهت . بی سبب . بدون علت . (فرهنگ فارسی معین ).