بلاطحلغتنامه دهخدابلاطح . [ ب ُ طِ ] (ع ص ) سلاطح بلاطح ؛ پهن ، از اتباع است . (منتهی الارب ): شی ٔ سلاطح بلاطح ؛ چیزی عریض و پهن ، و بلاطح از اتباع است . (از ذیل اقرب الموارد).
بلوطیةلغتنامه دهخدابلوطیة. [ ب َل ْ لو طی ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) نوعی از مار است آنجا که بلوط باشد. و از این مار بوی ناخوش آید و هرکه خواهد او را بکشد آن بوی بد درگیرد،و هرکه بگزد پوست بازگذارد، و آنکه او را تعهد کند و علاج کند هم پوست بازگذارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بلاتةلغتنامه دهخدابلاتة. [ ب َ ت َ ] (ع مص ) بسیار خاموش و عاقل گردیدن . (از ناظم الاطباء). || فصیح شدن . (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || سوگند خوردن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
بلاطةلغتنامه دهخدابلاطة. [ ب ُ طَ ] (اِخ ) قریه ای است از توابع نابلس از زمین فلسطین . (مراصد). قریه ای است از اعمال نابلس از سرزمین فلسطین ، و به عقیده ٔیهودیان ، نمرودبن کنعان در این قریه بود که ابراهیم (ع ) را در آتش افکند. عین الخضر نیز در این قریه قرار دارد. و یوسف صدیق (ع ) نیز در اینجا
صلاطحلغتنامه دهخداصلاطح . [ ص ُ طِ ] (ع ص ) پهناور. (منتهی الارب ).- صُلاطِح ٌ بُلاطِح ٌ ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ).