بلادرلغتنامه دهخدابلادر. [ ب َ دُ ] (هندی ، اِ) میوه ایست که به خسته ٔ خرمای هندی مشابهت دارد و مغز او شیرین باشد و پوست او سیاه بود و برو سوراخها بود همچنان که بر پوست بادام ،و
بلادرفرهنگ انتشارات معین(بَ دَ یا دُ) 1 - زینت آلات زنان ، زرینه و پیرایة زنان (عموماً). 2 - زرینه ای که زنان بر سر بندند (خصوصاً).
بلادرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگیاهی درختی، کوتاه، و بومی هند با میوهای سیاهرنگ که مصرف دارویی دارد.
بلادرجانلغتنامه دهخدابلادرجان . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حمزه لو، بخش خمین کمره ، شهرستان محلات . سکنه ٔ آن 344 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بنشن ، پنبه ، چغندرقند و انگور
بلادرنگلغتنامه دهخدابلادرنگ . [ ب ِ دِ رَ ] (ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + درنگ ) بی درنگ . بی تأخیر. فوراً. بدون وقفه . دردم . توضیح اینکه این ترکیب عربی و فارسی ، فصیح نیست . (ا
بلادریلغتنامه دهخدابلادری . [ ب َ دُ ] (ص نسبی ) منسوب به بلادر. رجوع به بلادرشود. || معجونی که از بلادر ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). رجوع به بلادر شود. || کسی که بلادر بسیار استعم
بلادریفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ویژگی کسی که بلادر بسیار استفاده میکرد.۲. (اسم) معجونی که از بلادر درست میکردند.۳. [مجاز] دیوانه.
بلادرجانلغتنامه دهخدابلادرجان . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حمزه لو، بخش خمین کمره ، شهرستان محلات . سکنه ٔ آن 344 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بنشن ، پنبه ، چغندرقند و انگور
بلادرنگلغتنامه دهخدابلادرنگ . [ ب ِ دِ رَ ] (ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + درنگ ) بی درنگ . بی تأخیر. فوراً. بدون وقفه . دردم . توضیح اینکه این ترکیب عربی و فارسی ، فصیح نیست . (ا