بلادتلغتنامه دهخدابلادت . [ ب َ دَ ] (از ع ، اِمص ) بلادة. کندذهنی . (غیاث اللغات ). کندهوشی . دیریابی . کندذهنی . کودنی . مقابل ذکاء و فطنت . (فرهنگ فارسی معین ). کندی . کورذهنی
تیماولغتنامه دهخداتیماو.(اِ) بلادت باشد و آن تعطیل قوت نفس ناطقه است بی آنکه تقصیری در خلقت آن شده باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). در برهان آمده در فرهنگها نیافتم . (انجمن
کندفهمیلغتنامه دهخداکندفهمی . [ ک ُ ف َ ] (حامص مرکب ) بلادت . کودنی . کندی . غباوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبش . (منتهی الارب ). کودنی و بیهوشی و بی شعوری . (ناظم الاطباء).
بلادةلغتنامه دهخدابلادة. [ ب َ دَ ] (ع اِ) بلادت . سستی وکندی خاطر. (از منتهی الارب ). و رجوع به بلادت شود.
هرارلغتنامه دهخداهرار. [ هَُ ] (اِخ ) جایی است در طرف صمان از بلادتمیم و گویند قفی است در یمامه . (معجم البلدان ).
بلیدیلغتنامه دهخدابلیدی . [ ب َ ] (حامص ) بلید بودن . بلادت . کودنی . کورفهمی . دیریابی . و رجوع به بلید و بلادت شود : فصیح تر کس جائی که او سخن گویدچنان بود ز بلیدی که خورده باش