بلورلایهلغتنامه دهخدابلورلایه . [ ب ُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح زمین شناسی ، احجار متبلور مطبق . سنگهای بلورین که لایه های بسیار دارند. (از لغات فرهنگستان ).
بلورفروشیلغتنامه دهخدابلورفروشی . [ ب ُ ف ُ ] (حامص مرکب ) شغل بلورفروش . (فرهنگ فارسی معین ). کار بلورفروش . || (اِ مرکب ) دکانی که در آن ظروف بلورین فروشند. (فرهنگ فارسی معین ). دک
بلورلغتنامه دهخدابلور. [ ] (اِخ ) (جزیره ٔ ...) جزایر کی به این کوره ٔ قباد خوره رود، جزیره ٔ هنگام ، جزیره ٔ خارک ، جزیره ٔ رم ، جزیره ٔ بلور. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 150).
بلورلغتنامه دهخدابلور. [ ] (اِخ ) ناحیتی است عظیم [ از حدود ماوراءالنهر ] و این ناحیت راملکی است و آنرا بلورین شاه خوانند و اندر این ناحیت نمک نبود مگر آنکه از کشمیر آرند. (حدود
بلورلغتنامه دهخدابلور. [ ب ِل ْ ل َ ] (ع ص ) مرد فربه دلیر. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). مرد شجاع . (دهار). || بزرگ از سلاطین هند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
بلورلایهلغتنامه دهخدابلورلایه . [ ب ُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح زمین شناسی ، احجار متبلور مطبق . سنگهای بلورین که لایه های بسیار دارند. (از لغات فرهنگستان ).
بلورفروشیلغتنامه دهخدابلورفروشی . [ ب ُ ف ُ ] (حامص مرکب ) شغل بلورفروش . (فرهنگ فارسی معین ). کار بلورفروش . || (اِ مرکب ) دکانی که در آن ظروف بلورین فروشند. (فرهنگ فارسی معین ). دک
بلورلغتنامه دهخدابلور. [ ] (اِخ ) (جزیره ٔ ...) جزایر کی به این کوره ٔ قباد خوره رود، جزیره ٔ هنگام ، جزیره ٔ خارک ، جزیره ٔ رم ، جزیره ٔ بلور. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 150).
بلورلغتنامه دهخدابلور. [ ] (اِخ ) ناحیتی است عظیم [ از حدود ماوراءالنهر ] و این ناحیت راملکی است و آنرا بلورین شاه خوانند و اندر این ناحیت نمک نبود مگر آنکه از کشمیر آرند. (حدود
بلورلغتنامه دهخدابلور. [ ب ِل ْ ل َ ] (ع ص ) مرد فربه دلیر. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). مرد شجاع . (دهار). || بزرگ از سلاطین هند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).