بقسانی بالالغتنامه دهخدابقسانی بالا. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان خواف است که در بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع است و 141 تن سکنه دارد. آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه .
بقسانیلغتنامه دهخدابقسانی . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایین جواف است که در بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه . شغ
بقعاءلغتنامه دهخدابقعاء. [ ب َ ] (اِخ ) نام پدر بطنی از تازیان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
بقعاءلغتنامه دهخدابقعاء. [ب َ ] (ع ص ) پیسه . مؤنث ابقع. ج ، بُقع. (ناظم الاطباء). گوسفند سیاه بنقطه . ج ، بقع. (مهذب الاسماء). || (اِ) سال قحطناک یا سال فراخ که در آن تنگی هم ب
بقعانلغتنامه دهخدابقعان . [ ب ُ ] (ع اِ) غلامان زنگی و خدمتکاران . (ناظم الاطباء). بندگان . (از اقرب الموارد).- بقعان الشام ؛ خادمان و بندگان اهل شام بجهت سپیدی و سرخی آنها و یا
frustrateدیکشنری انگلیسی به فارسیخرابکاری، نا امید کردن، خنثی کردن، عقیم کردن، باطل کردن، عقیم گذاردن، هیچ کردن، مختل کردن، خنثی نمودن، فکر کسی را خراب کردن
flushingدیکشنری انگلیسی به فارسیسوزش، خیط و پیت کردن، سرخ شدن، بطور ناگهانی غضبناک شدن، بهیجان امدن، چهره گلگون کردن، قرمز کردن، ابریزمستراح را باز کردن، اب را با فشار ریختن
بقسانی بالالغتنامه دهخدابقسانی بالا. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان خواف است که در بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع است و 141 تن سکنه دارد. آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه .
بقسانیلغتنامه دهخدابقسانی . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایین جواف است که در بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه . شغ
بقعاءلغتنامه دهخدابقعاء. [ ب َ ] (اِخ ) نام پدر بطنی از تازیان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
بقعاءلغتنامه دهخدابقعاء. [ب َ ] (ع ص ) پیسه . مؤنث ابقع. ج ، بُقع. (ناظم الاطباء). گوسفند سیاه بنقطه . ج ، بقع. (مهذب الاسماء). || (اِ) سال قحطناک یا سال فراخ که در آن تنگی هم ب
بقعانلغتنامه دهخدابقعان . [ ب ُ ] (ع اِ) غلامان زنگی و خدمتکاران . (ناظم الاطباء). بندگان . (از اقرب الموارد).- بقعان الشام ؛ خادمان و بندگان اهل شام بجهت سپیدی و سرخی آنها و یا