بقعتلغتنامه دهخدابقعت . [ ب ُ ع َ ] (ع اِ) جا و مقام . پاره ای از زمین . سرزمین : نگاه باید کرد تا احوال ایشان بر چه جمله رفته است و میرود در عدل ... نرم کردن گردنها و بقعتها. (
بقاطلغتنامه دهخدابقاط. [ ب ُ ] (ع اِ) مشتی از پینو. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). مشتی از کشک . (از اقرب الموارد).
بقاطلغتنامه دهخدابقاط. [ ب ُق ْ قا ](ع اِ) ثفل دانه ٔ حنظل . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). ثفل یا دانه ٔ حنظل . (از اقرب الموارد).
بغاتفرهنگ انتشارات معین(بُ) [ ع . بغاة ] (ص .) جِ باغی .1 - سرکشان ، ناف رمانان . 2 - کسانی از پیروان اسلام که ضد معصومین قیام نمایند، مانند خوارج .
بقعدیکشنری عربی به فارسیخالدار , لکه دار , لکه لکه , ابري , رگه رگه , با خال هاي رنگارنگ نشان گذاردن , لکه دار کردن
بقعهلغتنامه دهخدابقعه . [ ب ُع َ / ع ِ ] (ع اِ) بقعت . بنا و عمارت و خانه و سرای و جا و مقام . (ناظم الاطباء). سرای و خانه . (از غیاث اللغات ). سرزمین . پاره ای از زمین . ناحیه
شارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهعنوان عمومی پادشاهان غرجستان: ◻︎ «شار» غرجستان اگر یابد نسیم همتش / خاک آن بقعت کند چون زرّ مشتافشار شار (امیرمعزی: ۳۲۳).
بقعهفرهنگ مترادف و متضاد۱. زیارتگاه، مدفن، مزار، بقعت، مکان متبرک ۲. بنا، خانه، سرا، عمارت ۳. جا، جایگاه، مقام، مکان
طبرسیلغتنامه دهخداطبرسی . [ طَ رِ ] (اِخ ) فضل بن حسن طبرسی ، مکنی به ابوعلی . طبرس منزلی است میان قاشان و اصفهان و اصل ایشان از آن بقعت بوده است . و ایشان در مشهد سناباد طوس متو
ثمارلغتنامه دهخداثمار. [ ث ِ ] (ع اِ) ج ِ ثَمر و ثمرة. (زمخشری ). میوه ها : چگونگی آب و هوا و ثمار هر بقعتی از آن ... (ابن البلخی ).آب هش را میکشد هر بیخ خارآب هوشت چون رسد سوی