بقعدیکشنری عربی به فارسیخالدار , لکه دار , لکه لکه , ابري , رگه رگه , با خال هاي رنگارنگ نشان گذاردن , لکه دار کردن
بقعلغتنامه دهخدابقع. [ ب َ ] (ع مص ) رفتن ، یقال : ما ادری این بقع هو. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بجایی رفتن . (آنندراج ). و لایستعمل الا فی الجحد. (اقرب الموارد). || رس
بقعلغتنامه دهخدابقع. [ ب َ ق َ ] (ع اِ) پیسی در مرغ و سگ . (ناظم الاطباء). پیسگی در مرغ و سگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
بقعلغتنامه دهخدابقع. [ ب َ ق َ ] (ع مص ) پیسه گردیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ِ ابقع. (منتهی الارب ). || بسنده کردن بچیزی ،بقع به . || خالی شدن زمین از کسی یا چیزی .
بقالغتنامه دهخدابقا. [ ب َ ] (ع اِمص ) زیست و زندگانی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). ماندن در جهان . ضد فنا. (آنندراج ). باقی ماندن . (ترجمان علام
بقالغتنامه دهخدابقا. [ ب َ ] (اِخ ) محمد بقا. از اولاد خواجه عبداﷲ انصاری است که بسال بیست و شش از جلوس اورنگ زیب درگذشته . او راست : تاریخ مرآت جهان نما که محمدرضا برادر وی مر
بقعةدیکشنری عربی به فارسیلکه دار کردن يا شدن , لک , لکه , بدنامي , عيب , پاک شدگي , رگه رگه کردن , خط خط کردن , نقطه نقطه کردن , نقطه , خال , رگه , راه راه , برفک , شتک , صداي ترشح , چل
بقعهفرهنگ مترادف و متضاد۱. زیارتگاه، مدفن، مزار، بقعت، مکان متبرک ۲. بنا، خانه، سرا، عمارت ۳. جا، جایگاه، مقام، مکان