بقشلغتنامه دهخدابقش . [ ب َ ] (ع اِ) بقس . شمشاد باشد. (از درختان جنگلی ایران ثابتی چ 1326 هَ . ش . دانشگاه طهران ص 166). نام درختی که بفارسی خوش سای نامند. (ناظم الاطباء) (منت
بغشلغتنامه دهخدابغش . [ ب َ ] (ع مص ) باران نرم و ضعیف باریدن . (منتهی الارب ). اندک باریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || الصبی یبغش الیه ؛ یعنی می زارد به او و آماده ٔ گریستن است
بغشلغتنامه دهخدابغش . [ب َ ] (ع اِ) باران نرم که روان نگردد، اوله الطل ثم الرد ثم البغش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بغشة. (منتهی الارب ). رجوع به همین کلمه ش
بقشلامیلغتنامه دهخدابقشلامی . [ ب َ ش َ ] (ص نسبی ) این نسبت را به ابوالحسن علی بن احمدبن حسن بن عبدالباقی موحد بقشلامی داده اند. (سمعانی ) (اللباب ).
بقشهلغتنامه دهخدابقشه . [ ب َ ش َ ] (معرب ، اِ) سکه ای است متداول در میان مردم یمن و به نصف و ربع و ثمن بقشه تقسیم می شودو هر ده بقشه مساوی ربع ریال نمساوی (اتریشی ) یا امامی اس
بقشلامیلغتنامه دهخدابقشلامی . [ ب َ ش َ ] (ص نسبی ) این نسبت را به ابوالحسن علی بن احمدبن حسن بن عبدالباقی موحد بقشلامی داده اند. (سمعانی ) (اللباب ).
بقشهلغتنامه دهخدابقشه . [ ب َ ش َ ] (معرب ، اِ) سکه ای است متداول در میان مردم یمن و به نصف و ربع و ثمن بقشه تقسیم می شودو هر ده بقشه مساوی ربع ریال نمساوی (اتریشی ) یا امامی اس
بقشیشلغتنامه دهخدابقشیش . [ ب َ ] (معرب ، اِ) از فارسی بخشیش (بخشش ). ج ، بقاشیش . انعام . پول چائی . شاگردانه . (دزی ج 1 ص 103).
بقسیسلغتنامه دهخدابقسیس . [ ب َ ] (ع اِ) بمعنی بقس و بقش است . رجوع به دو کلمه ٔ مذکور در جای خود و نشوءاللغه ص 96 شود.