بقثلغتنامه دهخدابقث . [ ب َ ] (ع مص ) درهم آمیختن کار خود را، و کذلک بقث طعامه و بقث حدیثه . (ناظم الاطباء). خلط کردن چیزی را، و کذا بقث طعامه حدیثه . (منتهی الارب ).
freeدیکشنری انگلیسی به فارسیرایگان، خالی کردن، ازاد کردن، حق رای دادن، ازادی بخشیدن، فروهشتن، ترخیص کردن، بطور مجانی، مجانی، رها، عاری، ازاد، مختار، مبرا، مجاز، حق انتخاب، اختیاری، غیر مقی
بقثلغتنامه دهخدابقث . [ ب َ ] (ع مص ) درهم آمیختن کار خود را، و کذلک بقث طعامه و بقث حدیثه . (ناظم الاطباء). خلط کردن چیزی را، و کذا بقث طعامه حدیثه . (منتهی الارب ).
ثلغتنامه دهخداث . (ع حرف ) حرف چهارم است از حروف هجای عرب و حرف پنجم از هجای فارسی و صوت آن سین است آنگاه که زبان در میان دندانها درآرند. یا اصوت ثتای یونانی میان حرف ت و ج و
تلغتنامه دهخدات . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حرو