بغبغولغتنامه دهخدابغبغو. [ ب َ ب َ ] (اِ صوت ) = بَقبَقَه . نام آواز کبوتر. (فرهنگ نظام ). بانگ کبوتر.
بغبغلغتنامه دهخدابغبغ. [ ب ُ ب ُ ] (ع ص ، اِ) چاهی که آبش نزدیک باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فحل فربه از آهو. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء
خرس بغولغتنامه دهخداخرس بغو. [ خ ِ س ِ ب َ ] (اِ) کوتاه . کوتاه با جامه های بسیار بر زبر یکدیگر پوشیده . مؤلف لغت نامه آنرا بحدس از «خرس » (به معنی دب و بغو [ بغ و یا بت خرد ]) دا
بغویلغتنامه دهخدابغوی . [ ب َ غ َ ] (ص نسبی ) منسوبست به بغشور که شهری است میان هرات و سرخس ، بر غیر قیاس . (منتهی الارب ذیل بغشور) (از آنندراج ). نسبت به بغشور. (از رشیدی ). من
بغویلغتنامه دهخدابغوی . [ ب َ غ َ ] (اِخ ) حسین بن مسعودبن محمدبغوی . وی شافعی بود. کنیه اش ابومحمد و لقبش فراء و محی الدین و محی السنة. در علم فقه و تفسیر و ادبیات وحدیث و رجال
یوسفلغتنامه دهخدایوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن یعقوب بن ابراهیم البغوی ، مکنی به ابویعقوب . فقیه و محدث است . حاکم و محمدبن نجید والد عبدالملک و عبدالصمد از اهل بغ از وی روایت کرده
بغشورلغتنامه دهخدابغشور. [ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای است میان سرخس و هرات و معنی ترکیبی آن بغشور است که گو آب شور باشد چه بغ بمعنی گودال است . (برهان ). شهری است بین هرات و مروالر