بقیارلغتنامه دهخدابقیار. [ ب َ ] (معرب ، اِ) عمامه و مندیل . دستار. (از دزی ج 2 ص 105): ثم اخرج له جبة واسعة عتابیة و بقیاراً مکملاً و امره ان یلبسهما. (از عیون الانباء ج 1 ص 177
بسیاردیکشنری فارسی به عربیاضافي , انبوب متفرع , بعيدا , ثمين , جدا , عديد , قطعة , کثير , کل , لعنة , وفير ، أَثِيث
بغیازلغتنامه دهخدابغیاز.[ ب َ ] (اِ) شاگردانه را گویند و آن زری باشد اندک که بعد از اجرت استاد به شاگرد دهند. (برهان ). زری که استاد به شاگرد در عوض کار دهد شاگردانه نیز گویند، م