بغیلغتنامه دهخدابغی . [ ب َ غی ی ] (ع ص ) داه و زن زناکار. ج ، بغایا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پلیدکار. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). کنیزک و زن فاجره . ج ، بغایا. (آنندراج ). زن تبه کار. ج ، بغایا. (مهذب الاسماء) : پس گفتند: یا ا
بغیلغتنامه دهخدابغی . [ ب َغ ْی ْ ] (ع اِ) ظلم و ستم . || جرم و جنایت . || نافرمانی و عصیان . || باران بسیار. || هر تجاوز و افراط بر مقداری که حد چیز است . (از اقرب الموارد).
بغیلغتنامه دهخدابغی . [ ب َغ ْی ْ ] (ع مص ) خرامیدن و شتافتن . (آنندراج ). خرامش و بناز رفتن اسب . (ناظم الاطباء). بناز خرامیدن اسب و سرعت نمودن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نافرمانی نمودن کسی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). گردنکشی کردن . (آنندراج ).بیفرمان
بغیلغتنامه دهخدابغی . [ ب ُ غ َن ْ ] (ع مص ) جستن چیزی را. (ناظم الاطباء). طلبیدن . (از اقرب الموارد). جستن کسی را و اعانت کردن وی را در طلب . (از منتهی الارب ). || بر طلب چیزی داشتن کسی را. || آماس کردن ریش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بیاماسیدن جراحت و ریم دار شدن آن . (تاج المصادر بیه
بیغیلغتنامه دهخدابیغی . [ غی ی ] (ص نسبی ) منسوب به بیغو. دهی به مغرب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیغو شود. || منسوب به باغو. شهری است به اندلس . رجوع به باغو شود.
بغيضدیکشنری عربی به فارسیگزنداور , مضر , زيان بخش , نفرت انگيز , منفور , متنفر کننده , دافع , زننده , تنفراور
بغیازفرهنگ فارسی عمید۱. پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده میشود؛ انعام؛ عطا؛ بخشش؛ شاگردانه.۲. مژده؛ نوید.
بغیثلغتنامه دهخدابغیث . [ ب َ ] (ع اِ) گندم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گندم مخلوط به جو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || طعام مخلوط به جو. (از اقرب الموارد).
بغایالغتنامه دهخدابغایا. [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ بَغی ّ. (منتهی الارب ). ج ِ بغی ،بمعنی زنان فاحشه . (مؤید الفضلاء). ج ِ بغی ، داه و زن زناکار. (آنندراج ). و رجوع به بغی شود. || ج ِ بَغیّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بمعنی پیش روان لشکر. (مؤید الفضلاء). و رجوع به بغیة شود.
گردنکشیفرهنگ مترادف و متضادبغی، تطاول، تمرد، سرکشی، طغیان، عصیان، نافرمانی، یاغیگری، ≠ تسلیم، فرمانبرداری
بغیازفرهنگ فارسی عمید۱. پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده میشود؛ انعام؛ عطا؛ بخشش؛ شاگردانه.۲. مژده؛ نوید.
بغیثلغتنامه دهخدابغیث . [ ب َ ] (ع اِ) گندم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گندم مخلوط به جو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || طعام مخلوط به جو. (از اقرب الموارد).
بغیثاءلغتنامه دهخدابغیثاء. [ ب ُ غ َ ] (ع اِ مصغر) مصغراً، جای باردان شتر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
حسن مدابغیلغتنامه دهخداحسن مدابغی . [ ح َ س َ ن ِ م َ ب ِ ] (اِخ ) ابن علی بن احمدبن عبداﷲ منطاوی ازهری شافعی . درگذشته در مصر 1170 هَ . ق . او راست : «اتحاف فضلاء الامة» و شانزده کتاب دیگر که در هدیة العارفین ج 1 ص <span class="hl
صبغیلغتنامه دهخداصبغی . [ ص َ ] (اِخ ) احمدبن اسحاق بن ایوب بن یزیدبن عبدالرحمن . رجوع به احمدبن اسحاق بن ایوب ... شود.
مبغیلغتنامه دهخدامبغی . [ م َ غی ی ] (ع ص ، اِ) مَبغیَّة. مطلوب و خواسته و جسته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). مطلوب . ج ، مباغی . (از فرهنگ فارسی معین ).