بغوزانکلغتنامه دهخدابغوزانک . [ ] (اِخ ) شهرکی است [ بماوراءالنهر ] با کشت و برز بسیار و از آنجا اسب خیزد. (حدود العالم ).
بوزانةلغتنامه دهخدابوزانة. [ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای اسفراین . (مرآت البلدان ج 1 ص 297) (مراصد الاطلاع ).
بوزانیلغتنامه دهخدابوزانی . (ص نسبی ) منسوب به بوزانه است که قریه ای است از قرای اسفراین . (لباب الانساب ) (الانساب سمعانی ).
بویانکلغتنامه دهخدابویانک . [ ن َ ] (اِ) کرفس بستانی . (آنندراج ). یک قسم گیاهی که جعفری نیز گویند. (ناظم الاطباء). || بومادران . (ناظم الاطباء).
بسوزانگویش اصفهانی تکیه ای: besün طاری: besün طامه ای: bosüynan / bosün طرقی: bessüne کشه ای: besüne نطنزی: basuǰne / basüyne
کراللغتنامه دهخداکرال . [ ] (اِخ ) شهرکی است با کشت و برز بسیار [ به ماوراءالنهر ] نزدیک غزک ، خیرال ، ورذول ، کبریه ، بغوزانک و از آنجا اسب خیزد. (از حدود العالم ).
غزکلغتنامه دهخداغزک . [ غ ُ ] (اِخ ) شهرکی است [به ماوراءالنهر] با کشت و برز بسیار و از آنجا اسب خیزد، نزدیک کرال ، خیوال ، ورذول ، کبریه ، بغوزانک . (حدود العالم ).
خیواللغتنامه دهخداخیوال . (اِخ ) شهرکی است [ بماورأالنهر ] با کشت و برز بسیار و از آنجا اسب خیزد. نزدیک کرال غزک ورذول . بفوزانک . کبریه . (حدود العالم ).
کبریهلغتنامه دهخداکبریه . [ ] (اِخ ) شهرکی است خرد (به ماوراءالنهر) با کشت و برز بسیار و از آنجا اسب خیزد (نزدیک کرال ، غزک ، خیوال ، ورذول ، بغورانک ) (از حدود العالم ).
ماوراءالنهرلغتنامه دهخداماوراءالنهر.[ وَ ئَن ْ ن َ ] (اِخ ) ناحیتی است که حدود مشرق وی حدود تبت است و جنوب وی خراسان و حدود خراسان و مغرب وی غور است و حدود خلخ و شمالش هم حدود خلخ است