بغرنجدیکشنری فارسی به انگلیسیabstruse, complex, complicated, convoluted, deep, difficult, elaborate, hieroglyphic, impalpable, impenetrable, intangible, intricate, involved, knotty, recondi
بغرنجلغتنامه دهخدابغرنج . [ ب ُ رَ ] (ص ) سخت . مشکل . عظیم سخت . بسیار درهم ، چون معمایی صعب . پیچ در پیچ . برهم ، درهم . ملتبس . پیچیده . معمایی . صاحب تعقید. معقد. مغلق . جاوی
شاقفرهنگ مترادف و متضادبغرنج، تحملگداز، توانفرسا، حاد، دشوار، سخت، صعب، طاقتسوز، طاقتفرسا، غامض، مشکل ≠ آسان، سهل