بعولغتنامه دهخدابعو. [ ب َع ْوْ ] (ع اِ) گناه و خطا. || عاریت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بعولغتنامه دهخدابعو. [ ب َع ْوْ] (ع مص ) گناه کردن و خطا نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جنایت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از اقرب الموارد). || غ
باولغتنامه دهخداباو. (اِخ ) باو پسر شاپور پسر کیوس در سنه ٔ 45 هَ . ق . در یک قسمت از مازندران به سلطنت منتخب شد و اصل و سرسلسله ٔ سلاطین مازندران که معروف به ملک الجبال بودند
بعوسلغتنامه دهخدابعوس . [ ب َ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر لاغر که شیر آن خشک شده باشد از گذشتن هفت ماه بر نتاجش . ج ، بَعائِس ، بِعاس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بعوثلغتنامه دهخدابعوث . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بَعْث ، لشکر و گروهی که بجایی فرستند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به بعث شود.
بعوسلغتنامه دهخدابعوس . [ ب َ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر لاغر که شیر آن خشک شده باشد از گذشتن هفت ماه بر نتاجش . ج ، بَعائِس ، بِعاس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بعوثلغتنامه دهخدابعوث . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بَعْث ، لشکر و گروهی که بجایی فرستند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به بعث شود.
بعوضلغتنامه دهخدابعوض . [ ب َ ] (ع اِ) حیوانی است بر صورت فیل گزنده یکی آن بَعوضَة و در بصایر آمده است کلمه ٔ بعوض از بعض گرفته شده است بسبب کوچکی جسم آن نسبت بدیگر حیوانات . (ا