بدمموملغتنامه دهخدابدمموم . [ ب َ م ِ مو ] (اِ) بلغت زند و پازند بمعنی ترسیدن و رمیدن باشد.(برهان قاطع) (آنندراج ). ترس و رمیدن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). ترس و رم و فرار. (نا
fullدیکشنری انگلیسی به فارسیپر شده، فول، پری، کامل، پر، تمام، مملو، انباشته، سیر، لبریز، مطلق، مفصل، رسیده، بالغ، اکنده
بدمموملغتنامه دهخدابدمموم . [ ب َ م ِ مو ] (اِ) بلغت زند و پازند بمعنی ترسیدن و رمیدن باشد.(برهان قاطع) (آنندراج ). ترس و رمیدن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). ترس و رم و فرار. (نا
کبودجامهلغتنامه دهخداکبودجامه . [ ک َ م َ ] (اِخ ) رکن الدین اسپهبداز امرای مازندران بود و در هنگام حمله ٔ مغول و فرار سلطان محمد خوارزمشاه به گیلان و مازندران امرای آنجا همه مقدم ا
کشورگشاییلغتنامه دهخداکشورگشایی . [ ک ِش ْ وَ گ ُ ] (حامص مرکب ) فتح . کشورگیری . غلبه برمملکت دیگری . (ناظم الاطباء) : سریرش باد در کشورگشایی وثیقت نامه ٔ کشورخدایی . نظامی .نخستین
بمیرلغتنامه دهخدابمیر. [ ب ِ ] (فعل امر) امر از مردن است که گاه به صورت نفرین و دشنام به کار می رود و توان آن را در شمار اصوات آورد: بمیر؛ خفه شو. ای بمیری (در تداول عامه ). و د
پریخوانلغتنامه دهخداپریخوان . [ پ َ خوا / خا ] (نف مرکب ) شخصی که تسخیر جن کند. جن گیر. پری افسای . پری سای . پری بند. عزائم کننده ٔپری . معزّم . افسونگر. افسون خوان . جادو : وهرکس