بعقلغتنامه دهخدابعق . [ ب َ ] (ع مص ) سخت آواز کردن . (منتهی الارب ). آواز سخت کردن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کشتن شتر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نح
باغلغتنامه دهخداباغ . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 150 هزارگزی جنوب کهنوج و 10 هزارگزی باختر راه مالرو انگهران به کهنوج واقع و دارای 4 تن سک
باغلغتنامه دهخداباغ . (اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 3 هزارگزی خاور سردشت و یک هزارگزی جنوب شوسه ٔ سردشت به مهابادواقع است . ناحیه ای است کوهستا
بعقل آمدنلغتنامه دهخدابعقل آمدن . [ ب ِ ع َ م َ دَ ] (مص مرکب ) عاقل شدن . هوشیار شدن : آنچنان مستی مباش ای بی خردکه بعقل آید پشیمانی خورد.بلکه زآن مستان که چون می میخورندعقلهای پخته
بعقوبالغتنامه دهخدابعقوبا. [ ب َ ] (اِخ ) بَعْقُوبَه . نام دهی نزدیک بغداد که یعقوبیه نیز گویند. (ناظم الاطباء). ده بزرگی است در ده فرسنگی بغداد. (سمعانی ).و رجوع به نزهةالقلوب و
بعقل آمدنلغتنامه دهخدابعقل آمدن . [ ب ِ ع َ م َ دَ ] (مص مرکب ) عاقل شدن . هوشیار شدن : آنچنان مستی مباش ای بی خردکه بعقل آید پشیمانی خورد.بلکه زآن مستان که چون می میخورندعقلهای پخته
بعقوبالغتنامه دهخدابعقوبا. [ ب َ ] (اِخ ) بَعْقُوبَه . نام دهی نزدیک بغداد که یعقوبیه نیز گویند. (ناظم الاطباء). ده بزرگی است در ده فرسنگی بغداد. (سمعانی ).و رجوع به نزهةالقلوب و
بعقوبیلغتنامه دهخدابعقوبی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به بعقوبا که ده بزرگی است در ده فرسنگی بغداد. (سمعانی ).