بطلانفرهنگ مترادف و متضاد۱. ابطال، رد، نفی، نقض ≠ اثبات، تایید ۲. پوچی، هیچ ۳. باطل شدن، ضایع شدن، فاسد شدن ۴. از کار افتادن
بطلانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. باطل بودن؛ نادرست بودن.۲. (حقوق) ازبین رفتن؛ بیاعتبار شدن.۳. [قدیمی] نابودی؛ هلاکت.
بطلانلغتنامه دهخدابطلان . [ ب ُ ] (اِخ ) ابن ... ابوالحسن مختاربن حسن . رجوع به ابوالحسن بن مختاربن حسن و اعلام زرکلی شود.
بطلانلغتنامه دهخدابطلان . [ ب ُ ] (ع مص ) ناچیز شدن . (منتهی الارب ). باطل شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 26) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بُطل . (منتهی الارب ). بُطول . (منتهی
بطلان چیزیرا ثابت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال ان چیزیرا ثابت کردن، خط بطلان کشیدن، تکذیب کردن، اشتباه کسیرا ثابت (اثبات) کردن، اثبات خلاف کردن، خلاف چیزی را اثبات کردن، نظر کسیرا رد
بطلانیلغتنامه دهخدابطلانی . [ ب ُ ] (از ع ، حامص ) فساد. کذب : حقا که دروغ داستانیست بطلانی داستان ببینم .خاقانی .
بطلان چیزیرا ثابت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال ان چیزیرا ثابت کردن، خط بطلان کشیدن، تکذیب کردن، اشتباه کسیرا ثابت (اثبات) کردن، اثبات خلاف کردن، خلاف چیزی را اثبات کردن، نظر کسیرا رد
بطلانیلغتنامه دهخدابطلانی . [ ب ُ ] (از ع ، حامص ) فساد. کذب : حقا که دروغ داستانیست بطلانی داستان ببینم .خاقانی .