بطرب آوردنلغتنامه دهخدابطرب آوردن . [ ب ِ طَ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بنشاط، بوجد آوردن . در وجد و حالت آوردن . (یادداشت مؤلف ). تطرب . اطراب . (تاج المصادر بیهقی ).
بطر آوردنلغتنامه دهخدابطر آوردن . [ ب ُ وَدَ ] (مص مرکب ) اصطلاحی است در قمار بمعنی بدنقشی و خرابی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). بد آوردن .
بطرب آمدنلغتنامه دهخدابطرب آمدن . [ ب ِ طَ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) بنشاط آمدن . بوجد آمدن . در وجد و حالت آمدن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به طرب شود.
اطرابلغتنامه دهخدااطراب . [ اِ ] (ع مص ) بطرب آوردن . (از اقرب الموارد) (مجمل اللغة) (زوزنی ). بطرب درآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). در طرب آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (
ارناءلغتنامه دهخداارناء. [ اِ ] (ع مص ) بر پیوسته نگریستن داشتن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). نمودن . (زوزنی ). || شادمان کردن . (منتهی الارب ). بطرب آوردن .
الهاءلغتنامه دهخداالهاء. [ اِ ] (ع مص ) مشغول کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه تهذیب عادل ). مشغول کردن بازی کسی را از چیزی : اَلْهاه ُ اللعب عن کذا؛ شغله . (از اقرب الم
طربلغتنامه دهخداطرب . [ طَ رَ ] (ع اِمص ) شادمانی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). فرح . فیریدگی . کروز. کروژ.نشاط. رامش . خوشی . خوشدلی . سرور. نشاط کردن و شاد شدن و شادی و نشاط و
سنگلغتنامه دهخداسنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل