بطحلغتنامه دهخدابطح . [ ب َ ] (ع مص ) بر روی افکندن کسی را. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مؤید الفضلاء). به روی افکندن و خوار کردن . (زوزنی ). در روی افکندن . (
بطحلغتنامه دهخدابطح . [ ب ُ ] (ع مص ) چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن . و منه : کان کمام الصحابة بطحاً؛ ای لازقة بالرأس غیر ذاهبة فی الهواء، و الکمام القلانس . (ناظم الاطباء) (م
بطحلغتنامه دهخدابطح . [ب َ طِ ] (ع اِ) بطحیة. بطحاء. ابطح . جوی در سنگلاخ . ج ، بطاح . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بطحةلغتنامه دهخدابطحة. [ ب ُ ح َ ] (ع اِ) خو و خصلت ، یقال : هذه بطحة صدق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بطحاءلغتنامه دهخدابطحاء. [ ب َ ] (اِخ ) بطحا. وادی مکه ٔ معظمه و گاهی از بطحاء مکه ٔ معظمه مراد باشد. (غیاث ) (آنندراج ). وادیی بمکه . (دمشقی ). نام مقامی است در مکه ٔ مبارکه . (
بطحاءلغتنامه دهخدابطحاء. [ ب َ ] (اِخ ) شهری است در مغرب نزدیک تلمسان از آن تا تلمسان سه یا چهار روز راه است . (از معجم البلدان ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.
بطحاءلغتنامه دهخدابطحاء. [ ب َ ] (ع اِ) ج ، بطائح . جاهای نشیب و فراخ که گذرگاه آب سیل باشد و در آن سنگریزه ها بسیار باشند. (غیاث ). آب رفتنگاه فراخ که درو سنگریزه ها باشند. (مؤ
بطحةلغتنامه دهخدابطحة. [ ب ُ ح َ ] (ع اِ) خو و خصلت ، یقال : هذه بطحة صدق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بطحاءلغتنامه دهخدابطحاء. [ ب َ ] (اِخ ) بطحا. وادی مکه ٔ معظمه و گاهی از بطحاء مکه ٔ معظمه مراد باشد. (غیاث ) (آنندراج ). وادیی بمکه . (دمشقی ). نام مقامی است در مکه ٔ مبارکه . (