بضلغتنامه دهخدابض . [ ب ِض ض ] (ع اِ) مِض ّ بمعنی گفت بلب چیزی شبیه به لا (نه ) در حالی که سؤال کننده طمع در جواب دارد،یقال : ما علمک اهلک الامضاً و بضاً و بیضاً و میضا (بکسر
بضلغتنامه دهخدابض . [ ب َض ض ] (ع مص ) بض ماء؛ اندک اندک روان شدن آب . بضوض . بضیض . (منتهی الارب ). و فی المثل مایبض حجره ؛ یعنی نمیتراود سنگ او. یضرب للبخیل . (منتهی الارب )
بضلغتنامه دهخدابض . [ ب َض ض ] (ع ص ، اِ) مرد تنگ پوست آگنده گوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شیر ترش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنن
بذلغتنامه دهخدابذ. [ ب َذذ ] (اِخ ) شهری مابین اران و آذربایجان . (از منتهی الارب ). بابک خرم دین بزمان معتصم از اینجا خروج کرد. (از مراصد الاطلاع از یادداشت مؤلف ).
بزلغتنامه دهخدابز. [ ب ُ ] (اِ) گوسفند اعم از آنکه دنبکی باشدیا غیردنبکی ، و آنرا به عربی تیس گویند. (آنندراج ).قسمی از گوسپند بی دنبه که دارای شاخهای راست بدون اعوجاج است و ن
بضعلغتنامه دهخدابضع. [ ب َ / ب ِ ] (ع اِ) پاره ای از شب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پاره ای از عدد و هو مابین الثلث الی التسع او الی الخمس
بضوضلغتنامه دهخدابضوض . [ ب ُ ] (ع مص ) بَض ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به بض در تمام معانی شود.
بضیضلغتنامه دهخدابضیض . [ ب َ ] (ع مص ) اندک اندک روان شدن آب . (آنندراج ). رفتن آب اندک اندک . (زوزنی ). تراویدن آب . (تاج المصادر بیهقی ). بَض ّ (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
بضیضلغتنامه دهخدابضیض .[ ب َ ] (ع مص ) بَض ّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به بض در تمام معانی مصدری شود.