بصارتلغتنامه دهخدابصارت . [ ب َ / ب ِ رَ ] (ع مص ) بصارة. بینا گردیدن و دانستن کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بینادل شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به بصارة شود.
بصارتلغتنامه دهخدابصارت . [ب َ رَ ] (ع اِمص ) بینایی دل . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). بینایی . بینش . بینادلی : قلم بدستش گویی بدیع جانور است خدای داده مر آنرا بصارت و الهام . فرخی .امیر بخط خویش جواب نبشت یکی آنکه تا
بشارتلغتنامه دهخدابشارت . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) شیخ محمدعلی بن بشارت آل موجی نجفی ، او راست : ریحانةالنحو و نشوةالسلاقة و شرح نهج البلاغه . رجوع به الذریعه ج 9 ص 138 شود.
بشارتلغتنامه دهخدابشارت . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) نام خادم سلطان مسعود بنقل بیهقی : کلیدها بدست خادمی است که ویرا بشارت گویند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 117، چ فیاض ص 122).
بشارتلغتنامه دهخدابشارت . [ ب ِ رَ ] (اِخ )دهی از دهستان قره باشلو بخش چاپشلو شهرستان دره گز. سکنه 140 تن . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
بشارتلغتنامه دهخدابشارت . [ ب ِ رَ ] (ع اِمص ) بشارة. بشاره مأخوذ از تازی . مژدگانی . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (مهذب الاسماء). مژدگانی و خبر خوش . (ناظم الاطباء). مژده و با لفظ نمودن و دادن و زدن مستعمل است . (از آنندراج ). مژده دادن . (مؤید الفضلاء). خبر خوش . (غیاث ). بُشری ̍؛ مژدگانی . (مه
بصرلغتنامه دهخدابصر. [ ب َ ص َ ] (ع مص ) بینا گردیدن و دانستن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). بصارت . و رجوع به بصارت شود.
اویشنلغتنامه دهخدااویشن . [ اَ ش ِ ] (اِ) نگاه و نظر و دیدار. (ناظم الاطباء). بصارت و بینایی . (آنندراج ).
زیرکیفرهنگ مترادف و متضادبصارت، بصیرت، چارهگری، دها، شطارت، فراست، فطنت، کیاست، هشیاری، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری ≠ پخمگی
درکوبلغتنامه دهخدادرکوب . [ دَ ] (نف مرکب ) درکوبنده . کوبنده ٔ در. قارع الباب . || مجازاً، طلبکار مبرم : و با مردی که در متاع بصارت ندارد معامله نکند تا از درکوب ایمن بود. (منتخب قابوسنامه ص 177).