بش بادفرهنگ انتشارات معین(بِ) (جملة فعلیه ) در موقعی که کسی به دشمنان دین لعنت فرستند، شنوندگان می گویند: بیش باد.
گلبویلغتنامه دهخداگلبوی . [ گ ُ ] (ص مرکب ) گلبو. آنکه بوی گل دهد : دِرع بش ، آتش جَبین ، گنبدسرین ، آهن کَتِف مشک دم ، عنبرنفس ، گلبوی خوی ، شمشادبوی . منوچهری .باد گلبوی سحر خو
پشلغتنامه دهخداپش . [ پ َ ] (اِ) موی گردن و کاکل اسب را گویند... (برهان قاطع). یال . عرف (در اسب ) : کفلهاش گرد و پش و دم درازبر وبال فربی و لاغر میان . پوربهای جامی (از فرهنگ
ابوالمؤیدلغتنامه دهخداابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) بلخی . عوفی در ذکر شعراء عهد سامانی در لباب الالباب آرد:بناء معانی بدین مؤید مشید بود و باز و همای معنی در دام بی
خرملغتنامه دهخداخرم . [ خ ُرْ رَ ] (ص ) شادمان ، خوشوقت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مسرور. دلخوش . شاد. (ناظم الاطباء). شاداب . سرزنده . مقابل نژند. باطراوت
نعللغتنامه دهخدانعل . [ ن َ ] (ع اِ) پساهنگ و بشک و آهنی که برکف سم ستور میخ کنند تا سوده نگردد. (ناظم الاطباء).آنچه بدان سم ستور را از سودگی نگاه دارند. (منتهی الارب ) (از متن