بشپوللغتنامه دهخدابشپول . [ ب ِ ] (ص ) پریشان و پراکنده باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). پراکنده شده . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 205). || پراکنده کننده را نیز گویند. (ب
بشپولیدنلغتنامه دهخدابشپولیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) پراکنده کردن و پریشان کردن . (ناظم الاطباء) : آن گیسوی مشکبار خوش بشپول وان چرخ گهرفشان چودریا کن .شرف شفروه (از جهانگیری و انجمن آر
بشپوللغتنامه دهخدابشپول . [ ب ِ ] (ص ) پریشان و پراکنده باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). پراکنده شده . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 205). || پراکنده کننده را نیز گویند. (ب
بشپولیدنلغتنامه دهخدابشپولیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) پراکنده کردن و پریشان کردن . (ناظم الاطباء) : آن گیسوی مشکبار خوش بشپول وان چرخ گهرفشان چودریا کن .شرف شفروه (از جهانگیری و انجمن آر