بشولیدنلغتنامه دهخدابشولیدن . [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ ] (مص ) بشوریدن . پشولیدن . دیدن و دانستن . (برهان ) (فرهنگ خطی ) (صحاح الفرس ) (سروری ). دیدن و نگریستن . (ناظم الاطباء). دیدن . (فرهنگ نظام ) : کار
بسولیدنلغتنامه دهخدابسولیدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) بسوریدن . بشولیدن . پشولیدن . نفرین کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از سروری ). رجوع به بسوریدن ، بشولیدن ، پشولیدن و بسور شود.
بشپولیدنلغتنامه دهخدابشپولیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) پراکنده کردن و پریشان کردن . (ناظم الاطباء) : آن گیسوی مشکبار خوش بشپول وان چرخ گهرفشان چودریا کن .شرف شفروه (از جهانگیری و انجمن آرا).
بشولیدنیلغتنامه دهخدابشولیدنی . [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ] (ص لیاقت ) درخور بشولیدن . رجوع به بشولیدن شود.
بشولیدنیلغتنامه دهخدابشولیدنی . [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ] (ص لیاقت ) درخور بشولیدن . رجوع به بشولیدن شود.
بسولیدنلغتنامه دهخدابسولیدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) بسوریدن . بشولیدن . پشولیدن . نفرین کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از سروری ). رجوع به بسوریدن ، بشولیدن ، پشولیدن و بسور شود.
فژولیدنلغتنامه دهخدافژولیدن . [ ف ِ دَ ] (مص ) پژمرده کردن . || پژمرده شدن . || پریشان گردیدن و درهم شدن . (برهان ). رجوع به بشولیدن و پژولیدن شود.
مبشوللغتنامه دهخدامبشول . [ م َ ] (فعل نهی ) منع از برهمزدگی و پریشانی باشد، یعنی برهمزده مشو و کسی را نیز برهمزده و پریشان مکن . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || منع از دیدن و دانستن و کارگذاری کردن هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نهی از مصدر«بشولیدن » = بشلیدن . (حاشیه
بشولیدنیلغتنامه دهخدابشولیدنی . [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ] (ص لیاقت ) درخور بشولیدن . رجوع به بشولیدن شود.