بلهقلغتنامه دهخدابلهق . [ ب ِ هَِ ] (ع ص ) شخص بی قرار و بسیاربانگ . ج ، بَلاهق . (از ذیل اقرب الموارد). || زن بسیارکلام و سخت سرخ . (منتهی الارب ). زن نادان بسیارسخن که در او «
بهقلغتنامه دهخدابهق . [ ب َ ] (ع مص ) بهق بهقاً (مجهولاً)؛ بهق زده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهقلغتنامه دهخدابهق . [ ب َ هََ ] (معرب ، اِ) علتی است و آن پیسی ظاهر پوست باشد غیر برص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مأخوذاز بهک فارسی ، پیسی ظاهر پوست برخلاف برص . (نا
بهق الحجرلغتنامه دهخدابهق الحجر. [ ب َ هََ قُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است یا جوز گندم است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوز جندم . (بحر الجواهر) (ابن البیطار) (فهرست مخزن
بیهقلغتنامه دهخدابیهق . [ ب َ هََ ] (اِخ ) شهری است نزدیک نیشابور و از آن شهر است ابوالفضل بیهقی صاحب تاریخ محمود غزنوی و مسعود و دیگر آل سبکتکین و امام احمدبن حسین وپس او امام
fairدیکشنری انگلیسی به فارسینمایشگاه، بازار مکاره، خوشگل، خوبرو، منصفانه، منصف، زیبا، نسبتا خوب، بیطرفانه، لطیف، بور، بدون ابر، فریور
بلهقلغتنامه دهخدابلهق . [ ب ِ هَِ ] (ع ص ) شخص بی قرار و بسیاربانگ . ج ، بَلاهق . (از ذیل اقرب الموارد). || زن بسیارکلام و سخت سرخ . (منتهی الارب ). زن نادان بسیارسخن که در او «
بهقلغتنامه دهخدابهق . [ ب َ ] (ع مص ) بهق بهقاً (مجهولاً)؛ بهق زده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهقلغتنامه دهخدابهق . [ ب َ هََ ] (معرب ، اِ) علتی است و آن پیسی ظاهر پوست باشد غیر برص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مأخوذاز بهک فارسی ، پیسی ظاهر پوست برخلاف برص . (نا
بهق الحجرلغتنامه دهخدابهق الحجر. [ ب َ هََ قُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است یا جوز گندم است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوز جندم . (بحر الجواهر) (ابن البیطار) (فهرست مخزن
بیهقلغتنامه دهخدابیهق . [ ب َ هََ ] (اِخ ) شهری است نزدیک نیشابور و از آن شهر است ابوالفضل بیهقی صاحب تاریخ محمود غزنوی و مسعود و دیگر آل سبکتکین و امام احمدبن حسین وپس او امام