باهدهلغتنامه دهخداباهده . [ هَُ دَ ] (ص مرکب ) راست . درست . (آنندراج ). باحق . محق . مقابل بیهده که ناحق باشد. (ناظم الاطباء).
باهدفلغتنامه دهخداباهدف . [ هََ دَ ] (ص مرکب ) که هدف دارد. که مقصود دارد. که کاری را بقصد و هدفی خاص شروع کند.
جناب اصفهانیلغتنامه دهخداجناب اصفهانی . [ ج َ ب ِ اِ ف َ ] (اِخ ) فتح اﷲ. از شاعرانی است که در عهد شاه تهماسب ثانی صفوی بمقامی عالی رسید و اخیراً از طرف نادرشاه به خراسان مأمور شد و بف
سیر آمدنلغتنامه دهخداسیر آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ملول شدن و به تنگ آمدن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). ملول شدن . بستوه آمدن . (فرهنگ رشیدی ) : همانا ز جان گفت سیر آمد
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ](اِخ ) ابن ربیع المکی الطولانی ملقب به امیر عمید فخرالدین تاج الافاضل . وی از افاضل و بزرگان خراسان بوده و در نظم و نثر دست داشته است . میان او و ا
پرویزنلغتنامه دهخداپرویزن . [ پ َرْ زَ ] (اِ) آلتی بود که بدان بیختنیها چون شکر و آرد و امثال آن بیزند. پرویز (مخفف آن ). پروزن . آردبیز. ماشو. ماشوب . گرمه بیز.گرمه ویز. تنگ بیز.
حبابلغتنامه دهخداحباب . [ ح َ ] (اِخ ) میرزا فتح اﷲ، از مردم قریه ٔ خوزان از بلوک اصفهان . نسب وی به امیر نجم ثانی میرسد که در زمان نواب همایون شاه اسماعیل صفوی در سرداری ولایت