بشنولغتنامه دهخدابشنو. [ ب ِ ] (اِخ ) ده از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت . آب از رودخانه . محصول آنجا خرما. شغل اهالی آن زراعت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
بسنولغتنامه دهخدابسنو. [ ب ُ ](اِ) آرام یافتن بچیزی و انس گرفتن با کسی بلکه وجود او بسبب وجود چیز دیگری باشد چنانچه بعضی موحدان میگویند که وجود عالم پرتو وجود باریتعالی است ، او بذاته وجود ندارد. (مؤید الفضلاء). رجوع به بسو شود.
بشنُوگویش خلخالاَسکِستانی: bašnav دِروی: b.ašnav شالی: bašnav کَجَلی: b.ašnav کَرنَقی: bašnav کَرینی: bašnav کُلوری: bašnav گیلَوانی: bašnav لِردی: bašnav
بشنُوگویش کرمانشاهکلهری: bešenaw/ bežnaw گورانی: bešenaw/ bežnaw سنجابی: bešenaw/ bežnaw کولیایی: bešenaw/ bežnaw زنگنهای: bešenaw/ bežnaw جلالوندی: bešenaw/ bežnaw زولهای: bešenaw/ bežnaw کاکاوندی: bešenaw/ bežnaw هوزمانوندی: bešenaw/ bežnaw
بشنواندنلغتنامه دهخدابشنواندن . [ب ِ ن َ وا دَ ] (مص ) شنواندن . شنوانیدن : چشم احسان بی بصر مانده ست تا روزی کجابشنواند کلک تو گوش مکارم را صریر. سنایی .رجوع به شنواندن شود.
بشنودنلغتنامه دهخدابشنودن . [ ب ِ ش ِ دَ / ب ِ دَ ] (مص ) شنیدن . بشنیدن . شنودن : ز اختر بد و نیک بشنوده بودجهان را چپ و راست پیموده بود. فردوسی .شیر سخن دمنه بشنود. (کلیله و دمنه ). و رجوع به بشنید
بشنوقةلغتنامه دهخدابشنوقة. [ ] (ع اِ) بشنق . دستمالی که بزیر چانه بندند. رجوع به بشنق ، و دزی ج 1 ص 91 شود.
بشنویلغتنامه دهخدابشنوی . [ ] (اِخ ) حسین . از شاعران بود و در مذمت به دار آویختن جسد باذ (373 هَ . ق .) اشعار عربی دارد. رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 186 شود. مؤلف اللباب نام وی را ابوعبداﷲ حسین بن داود آورده و
بشنویلغتنامه دهخدابشنوی . [ب َ ن َ ] (ص نسبی ) طایفه ٔ بزرگی از کردان که در نواحی جزیره ٔ ابن عمر ساکن باشند. رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 185، 190 و اللباب ص 127 شود.
زبان زدنلغتنامه دهخدازبان زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حرف زدن و سخن گفتن باشد. (فرهنگ رشیدی ). کنایه از سخن گفتن باشد. (آنندراج ) : اگر خواهی سخن گویی سخن بشنو سخن بشنوزبان آنکس تواند زد که اول گوش گردد او.نخشبی (از آنندراج ).<b
بشنواندنلغتنامه دهخدابشنواندن . [ب ِ ن َ وا دَ ] (مص ) شنواندن . شنوانیدن : چشم احسان بی بصر مانده ست تا روزی کجابشنواند کلک تو گوش مکارم را صریر. سنایی .رجوع به شنواندن شود.
بشنودنلغتنامه دهخدابشنودن . [ ب ِ ش ِ دَ / ب ِ دَ ] (مص ) شنیدن . بشنیدن . شنودن : ز اختر بد و نیک بشنوده بودجهان را چپ و راست پیموده بود. فردوسی .شیر سخن دمنه بشنود. (کلیله و دمنه ). و رجوع به بشنید
بشنوقةلغتنامه دهخدابشنوقة. [ ] (ع اِ) بشنق . دستمالی که بزیر چانه بندند. رجوع به بشنق ، و دزی ج 1 ص 91 شود.
بشنویلغتنامه دهخدابشنوی . [ ] (اِخ ) حسین . از شاعران بود و در مذمت به دار آویختن جسد باذ (373 هَ . ق .) اشعار عربی دارد. رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 186 شود. مؤلف اللباب نام وی را ابوعبداﷲ حسین بن داود آورده و
بشنویلغتنامه دهخدابشنوی . [ب َ ن َ ] (ص نسبی ) طایفه ٔ بزرگی از کردان که در نواحی جزیره ٔ ابن عمر ساکن باشند. رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 185، 190 و اللباب ص 127 شود.