بشعدیکشنری عربی به فارسیرنگ پريده , ترسناک , تيره , مستهجن , بطورترسناک ياغم انگيز , موحش , شعله تيره , شعله دودنما , رنگ زرد مايل به قرمز , کم رنگ وپريده , زننده , وابسته برقص مرگ , م
بثعلغتنامه دهخدابثع. [ ب َ ث َ ](ع مص ) سرخ و سطبر گشتن هر دو لب از خون و این خاص است به لب . (منتهی الارب ). ظاهر شدن خون در لب . (از اقرب الموارد). || برگشته گردیدن لب از خند
بشاعلغتنامه دهخدابشاع . [ ب َ ] (ع اِ) گوشت و یا چیز دیگری که ناگوارد میکند معده را موافقت نمیکند عقل را. (ناظم الاطباء).
بشعلغتنامه دهخدابشع. [ ب َ ] (ع مص ) بَشِع شدن طعام ؛ گلوگیر شدن طعام . (تاج المصادر) (از اقرب الموارد). || ناخوش شدن مرد از خوردن طعام بدمزه . || بد بوی دهن گردیدن از ناکردن خ
fakeدیکشنری انگلیسی به فارسیجعلی، ساختگی، جعل، تقلید، فریب دهنده، وانمود کردن، حلقه کردن، پیچیدن، جا زدن، ساختن
تاسممتلغتنامه دهخداتاسممت . [ س ِم ْ م ُ ] (معرب ، اِ) بلغت بربر حماض ، که منطبق است با «لاپاثون دیسقوریدوس » که معادل بانوع «رومکس » اطبای جدید است . این کلمه را «زنتیمر» تاسمت ،
سپهسالاریلغتنامه دهخداسپهسالاری . [ س ِ پ َ ] (حامص مرکب ) سرلشکری و فرماندهی قشون و سپاه : غرض از فرستادن او [ امیر یوسف ] به قصدار آن بود تا یکچند از چشم لشکر دور باشد که نام سپهسا
ستاره سوختهلغتنامه دهخداستاره سوخته . [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مُدْبَر و بداختر. (آنندراج ) (بهار عجم ) : نسوخته ست بهیچ آتشی دو بار سپندستاره سوختگان ایمنند از دوز
سفیدلغتنامه دهخداسفید. [ س َ / س ِ ] (ص ) سپید که نقیض سیاه باشد و به عربی ابیض خوانند. (برهان ). ابیض . (غیاث ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). رنگی است روشن ترین رنگها و ر
سنگسرلغتنامه دهخداسنگسر. [ س َ س َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش سنگسر از شهرستان سمنان . طول 53 درجه و 19 دقیقه و عرض 35 درجه و 43 دقیقه . آب قصبه از قنوات علی آباد، محمدوردی ، امام