بشمرگویش اصفهانی تکیه ای: bešmâr طاری: oǰmâr ke طامه ای: ârešmâr طرقی: oǰmâr ke کشه ای: bešmâr نطنزی: ošmâr ke
بشم ،بشت ،بشش،بشمون ،بششون، بشتون /بِهِم،بهت،بهش ،بهمون ،بهشون،بهتونگویش تهرانیبه من ،به تو،به او،به ما،به شما،به ایشان
fallدیکشنری انگلیسی به فارسیسقوط، پاییز، هبوط، افت، افتادن، خزان، نزول، زوال، فروکش، ابشار، سقوط کردن، ویران شدن، پایین امدن، تنزل کردن، چکیدن
بشملغتنامه دهخدابشم . [ ] (اِ) بشمه . تشمیزج است . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به تشمیزج شود.
بشمقلغتنامه دهخدابشمق . [ ب َ م َ ] (ترکی ، اِ) بشماق . رجوع به بشماق ، بشماقچی ، بشماقدار و دزی ج 1 ص 90 شود.
بشاملغتنامه دهخدابشام . [ ب َ / ب ِش ْ شا ] (ع اِ) بشامه درختی است خوشبوی که آن را ذُهل نیز نامند. (منتهی الارب ). درختی خوش بو که از چوب آن مسواک سازند و برگش موی را سیاه کند.