بشللغتنامه دهخدابشل . [ ب َ ش َ ] (اِخ ) از دهات سرحدی مازندران و جزو ساری باشد.رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو چ قاهره 1342 هَ . ق . ص 122 و ترجمه ٔ فارسی آن ص 163 شود.
بشللغتنامه دهخدابشل . [ ب َ ش َ / ب ِ ش ِ ](ص ) از مصدر بشلیدن . پشل . نشل . گرفت و گیر باشد، یعنی دو چیز که برهم چسبند و درهم آویزند. (برهان ). دو چیز بیکدیگر ملصق شده و در هم آویخته . (ناظم الاطباء). دو چیز که برهم گیرند. (سروری ). گرفت و گیر است که دو تن
بشللغتنامه دهخدابشل . [ ب ِ ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شیرگاه بخش سوادکوه شهرستان شاهی . سکنه ٔ آن 600 تن . آب آن از رودخانه ٔ توجی . محصول آنجا برنج ، غلات ، نیشکر، لبنیات ، عسل . شغل اهالی زراعت و گله داری ، صنایع دستی آن پارچه ٔ پشمین است . (از فرهنگ جغرا
بسللغتنامه دهخدابسل . [ ] (اِخ ) یکی از پنجاه تن افراد خاندان فانمین (پاندوان ) که به پادشاهی رسید. (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به همین کتاب ص 116 شود.
بسللغتنامه دهخدابسل . [ ب َ ] (اِخ ) لقب بنی عامربن لوی که طایفه ای از قریش بیرونی مکه اند و آنها دو طایفه بوده اند و طایفه ٔ دویم یسل است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
بسللغتنامه دهخدابسل . [ ب َ ] (ع اِ) اسم فعل بمعنی آمین . یقال : بسلا بسلا؛یعنی آمین آمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || عذاب . گویند: بسلا له ؛ ای ویلا له . (منتهی الارب ). بسلا واسلا ؛ دعای بد است . (تاج العروس ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بسللغتنامه دهخدابسل . [ ب َ ] (ع اِ) حلال . (برهان ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (جهانگیری ) (مهذب الاسماء). و رجوع به دزی ج 1 ص 87 و شعوری ج 1 شود. || حرام . از
بشلاملغتنامه دهخدابشلام . [ ] (اِخ ) پسرسلام که در زمان رجوع یهود از بابل از جانب دولت فارس به فلسطینیان حکومت داشت . (از قاموس کتاب مقدس ).
بشلاولغتنامه دهخدابشلاو. [ ب َ ] (اِخ ) (معرب ) قریه ای است مقابل قوص در سمت غربی نیل بالای صعید. (از معجم البلدان ).
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مؤدّب . بیت ذیل از این شاعر در لغت نامه ٔ اسدی آمده است :شرم بیک سو نه ای عاشقاخیز و بدان گیسو اندر بشل .
شیرگاهلغتنامه دهخداشیرگاه . (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش سوادکوه شهرستان شاهی .این دهستان در جنوب شاهی و طول دره ٔ تالار واقع است و راه آهن شمال از وسط آن می گذرد. مرکز دهستان قصبه ٔ شیرگاه است و شماره ٔ دیه های آن 20 است و مهمترین آنها عبارتند از: برنجستانک
شرملغتنامه دهخداشرم . [ ش َ ] (اِ) خجالت و انفعال . (ناظم الاطباء). انفعال . حیا. خجلت . آزرم . عیب . عار. خجل . استحیا. و آن حیرت و وحشتی است که در آدمی پیدا شود از آگاه شدن دیگری بر عیب یا نقص او. (یادداشت مؤلف ). به معنی حیاست و نفی آن به لفظ بی ، و ستیزه خوی از صفات اوست و با لفظ کردن و
بشلاملغتنامه دهخدابشلام . [ ] (اِخ ) پسرسلام که در زمان رجوع یهود از بابل از جانب دولت فارس به فلسطینیان حکومت داشت . (از قاموس کتاب مقدس ).
بشلاولغتنامه دهخدابشلاو. [ ب َ ] (اِخ ) (معرب ) قریه ای است مقابل قوص در سمت غربی نیل بالای صعید. (از معجم البلدان ).
مبشللغتنامه دهخدامبشل . [ م َ ش َ ] (فعل نهی ) منع از درآویختن و آویختن و پیچیدن و خوابیدن باشدیعنی درمیاویز و میاویز و مپیچ و مخواب . (برهان ) (آنندراج ). نهی از مصدر «بشلیدن » = بشولیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کلمه ٔ فعل یعنی میاویز و درمیاویز و مپیچ و مخواب . (ناظم الاطباء). رجوع به «مب