بشابلغتنامه دهخدابشاب . [ب َ ] (اِخ ) باشو. ده جزء دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. سکنه آن 370 تن و آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . و
بشببلغتنامه دهخدابشبب . [ ب َ ب َ ] (اِخ ) بشبه . معرب بشبه است که قریه ای است در مرو. (از انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به بشبه شود.
بشابلغتنامه دهخدابشاب . [ب َ ] (اِخ ) باشو. ده جزء دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. سکنه آن 370 تن و آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . و
بشببلغتنامه دهخدابشبب . [ ب َ ب َ ] (اِخ ) بشبه . معرب بشبه است که قریه ای است در مرو. (از انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به بشبه شود.
بیاتلغتنامه دهخدابیات . [ ب َ ] (ع مص ) بشب چنین کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به بیتوته شود. || شب بروز آوردن . شب زنده داری : پس شبی که آنرا به شب بیات نام نها
اسراءلغتنامه دهخدااسراء. [ اِ ] (ع مص ) بشب راه رفتن .(غیاث ). بشب رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). سری . مسری . || در سراة درآمدن . بسوی سراة شدن . (منتهی الارب ). || نزدیک شدن هنگا