بشتلغتنامه دهخدابشت . [ ب ِ / ب ُ ] (ع اِ) پارچه ٔ پشمین قهوه ای برنگ طبیعی پشم که بمصرف تهیه ٔ لباس روستاییان و زنان میرسد. قدک اعراب بادیه که تا پایین ساق آید و زمانیکه بسیار
بشتلغتنامه دهخدابشت . [ ب ُ ] (اِخ ) از قرای بادغیس از نواحی هرات . (از معجم البلدان ). شهرکیست [ از ماوراءالنهر ] نزدیک کلسکان پوکند، کوکت ، خشکاب ، با کشت و بزر بسیار و مردما
بشتلغتنامه دهخدابشت . [ ب ُ ] (اِخ ) بست . پشت نام دهی است نزدیک نیشابور. (آنندراج ). ولایتی است در خراسان که آن را بست گویند. (ناظم الاطباء). شهریست در نواحی نیشابور. ابوالحسن
بشتلغتنامه دهخدابشت .[ ب ِ ] (ع اِ) جلیف . شیلم . زوان . دانه ٔ گیاهی بچند ماش یا ارزن . رجوع به لغات فوق و مخزن الادویه شود.
بشطلغتنامه دهخدابشط. [ ] (ع مص ) چمباتمه نشستن . بر پاشنه ٔ پا نشستن . ظاهراً بجای بسط باشد. (از دزی ج 1 ص 89).
بشتیلغتنامه دهخدابشتی . [ ب ُ ] (اِخ ) احمدبن صاحب بشتی منسوب به بشت بادغیس . وی از ابوعبداﷲ محالی حدیث کرد و ابوسعد مالینی از او روایت دارد. برادر وی محمدبن صاحب بشتی بادغیسی ن
بشتیلغتنامه دهخدابشتی . [ ب ُ ] (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم ... بشتی . (منسوب به بشت نیشابور) از قتیبةبن سعید و گروهی دیگر از محدثان روایت کرد و ابوجعفرمحمدبن هانی و گروهی از خراسان
بشتیلغتنامه دهخدابشتی . [ ب ُ ] (اِخ ) حسان بن مخلد بشتی منسوب به بشت نیشابور. وی از عبداﷲبن یزید مقری و دیگران حدیث شنید و جعفربن محمدبن سوار و ابراهیم بن محمدبن مروزی از وی رو
بشتیلغتنامه دهخدابشتی . [ ب ُ ش ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به بشت که ناحیه ٔ کثیرالخیری است در نیشابور. (از سمعانی ). و رجوع به اللباب ص 126 شود. || منسوب به بشت بادغیس هرات . (از
بشتیلغتنامه دهخدابشتی . [ ب َ ش ِ ] (ص نسبی ) منسوب به بشیت که ضیعه ای است در فلسطین (از سمعانی ). و رجوع به اللباب ص 126 شود.