بسیجیدهلغتنامه دهخدابسیجیده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف ) بسیچیده . سامان و کارسازی کرده شده و ساخته و آماده گردیده . (برهان ). مهیا شده . (ناظم الاطباء). ساخته . (شرفنامه ٔ منیری ). ب
بسیجیدنلغتنامه دهخدابسیجیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) بسیچیدن . پسیچیدن . کارها را آراسته و مهیاو آماده کردن . (برهان ). کارسازی کردن و استعداد نمودن . (برهان : بسیجد) (از ناظم الاطباء).
بسیجیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آماده ساختن، بسیجی کردن، تدارک دیدن، تمهید کردن، ساماندادن، مهیا ساختن ۲. آهنگ کردن، اراده کردن، قصد کردن
بسیجندهلغتنامه دهخدابسیجنده . [ ب َ ج َ دَ / دِ] (نف ) بسیچنده . شخصی را گویند که استعداد و سامان کاری کند و آماده و مهیا سازد. (برهان ). آماده و مهیا کننده (ناظم الاطباء). اسم فاع
بسیجیدنیلغتنامه دهخدابسیجیدنی . [ ب َ دَ ] (ص لیاقت ) قابل بسیجیدن . درخور بسیجیدن : بپیچم سر از هرچه پیچیدنی بسیچم بکار بسیچیدنی .نظامی .
آمادهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آراسته، بسیجیده، پرداخته، تامین، تهیه، حاضر، روبراه، ساخته، فراهم، مجهز، مرتب، مهیا ۲. چالاک، سازمند، مستعد ≠ نامهیا
ناساختگیلغتنامه دهخداناساختگی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) ساخته نبودن . آماده و بسیجیده نبودن . || نابسامانی . روبراه نبودن . مرتب نبودن . || ناسازگاری .