بسیاردیکشنری فارسی به عربیاضافي , انبوب متفرع , بعيدا , ثمين , جدا , عديد , قطعة , کثير , کل , لعنة , وفير ، أَثِيث
بسیارفرهنگ مترادف و متضادانبوه، بس، بسی، بغایت، بیاندازه، بیحد، بیش، بیشمار، بیمر، بینهایت، جزیل، خیلی، زیاد، سخت، شدید، عدیده، فاحش، فراوان، کثیر، کلان، مشبع، متعدد، معتنابه، سرشار، مف
بسیاردیکشنری فارسی به انگلیسیacutely, all right, abundant, abundantly, abysmally, deadly, deathly, deep, extra, far, copious, full , exceeding, exceedingly, excruciating, excruciatingly, ex
نازنینفرهنگ نامها(تلفظ: nāzanin) بسیار دوست داشتنی ، عزیز و گرامی ، زیبا ، ظریف ؛ (به مجاز) گرانمایه ، با ارزش ؛ (در قدیم) (به مجاز) معشوق و دلبر ؛ (در قدیم) شخص زیبا و ظریف ؛ (
عشق داشتنلغتنامه دهخداعشق داشتن . [ ع ِ ت َ ] (مص مرکب ) مشتاق بودن . بسیار دوست داشتن . عاشق بودن . صورت خوب و خوشگل دوست داشتن . (ناظم الاطباء). عشق ورزیدن .بسیار دوست داشتن . (فره
عشقلغتنامه دهخداعشق . [ ع ِ ] (ع مص ) عَشَق است درتمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به حد افراط دوست داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). بسیار دوست داشتن چیزی . (غیاث
ویارلغتنامه دهخداویار. (اِ) میل و هوس زنان آبستن . (از ابن البیطار) ویار گاهی به صورت تهوع و استفراغ و گاه به شکل بد آمدن از بعض چیزها و زمانی به صورت اشتها داشتن و هوس چیزی را
پرستیدنفرهنگ انتشارات معین(پَ رَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - بندگی کردن ، ستایش نمودن . 2 - بسیار دوست داشتن . 3 - دوست داشتن ، دوست گرفتن .