بسیالغتنامه دهخدابسیا. [ ب َ ] (اِ) شراب انگور راگویند بلغت زند و پازند. (برهان ) (از هفت قلزم ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بلغت زند شراب انگور و خمر. (ناظم الاطباء). هزوارش ، بسی
بصیعلغتنامه دهخدابصیع. [ ب َ ] (ع اِ) خوی روان شده از آدمی و جز آن . ج ، بُصع (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
بسیاردیکشنری فارسی به عربیاضافي , انبوب متفرع , بعيدا , ثمين , جدا , عديد , قطعة , کثير , کل , لعنة , وفير ، أَثِيث