بسیلغتنامه دهخدابسی . [ ب َس ْ س ] (ص نسبی ) منسوب به بَس ّ که بطنی است از حمیر. (از لباب الانساب ) (از سمعانی ).
بسیلغتنامه دهخدابسی . [ ] (اِخ ) شهریست بترکستان . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 جزء 30 ص 49، 50، 444 و <span class="hl" d
بازbase 1واژههای مصوب فرهنگستانهر مادۀ شیمیایی اعم از یونی یا مولکولی که بتواند از جسم دیگری پروتون بپذیرد
باس ممتدcontinuo, basso continuo, through bass, general bassواژههای مصوب فرهنگستانبخش باسی که در طول قطعه ادامه مییابد و براساس آن هارمونیها، بر روی یک ساز شستیدار یا هر ساز دیگری با قابلیت اجرای آکورد، بهصورت فیالبداهه اجرا میشوند
باز سختhard baseواژههای مصوب فرهنگستانیک باز لوِیس یا دهندۀ الکترون که قطبشپذیری بالا و الکتروکشانی پایین دارد و بهآسانی اکسید میشود و دارای اوربیتالهای خالی یا پایینتر از سطح تراز عادی است
جفتبازbase pairواژههای مصوب فرهنگستاندو باز آدنین و تیمیدین یا گوانین و سیتوزین در دِنا یا آدینین و یوراسیل در رِنای دورشتهای، که با پیوندهای هیدروژنی به هم متصلاند
جفتشدن بازbase-pairingواژههای مصوب فرهنگستانجفت شدن یک باز در یک رشته با باز مکملش در رشتۀ دیگر در دِنا و رِنای دورشتهای متـ . جفتشدن بازی واتسون ـ کریک Watson-Crick base pairing
بسیارلغتنامه دهخدابسیار. [ ب ِ ] (ق ، ص ) پهلوی وسیار مرکب از وس . ساختمان کلمه واضح نیست . در پارسی باستان وسی دهار «بسیار گرفته ، داشته » قیاس کنید با وسی کار پهلوی «نیبرگ 236» و رجوع به اسفا 1:2</
بسیجلغتنامه دهخدابسیج . [ ب َ / ب ِ ] (اِمص ) بسیچ . پسیچ . ساختگی کارها و کارسازیها و ساخته شدن و آماده گردیدن باشد خصوصاً ساختگی و کارسازی سفر. (برهان ). ساختگی و آمادگی . (ناظم الاطباء). آماده شدن برای کار. (واژه های فرهنگستان ایران ). بمعنی ساختگی وآماده
بسیجلغتنامه دهخدابسیج . [ ب َ ] (اِخ ) نام شاعری که بنا بنقل مؤلف الذریعه منتخبات دیوانش در هفتاد صفحه در ایران به چاپ رسیده است . رجوع به الذریعه ج 9 ص 137 شود.
بسیطلغتنامه دهخدابسیط. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز با 586 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آنجا غله و حبوب و شغل مردم زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
خرگاه شش طاقلغتنامه دهخداخرگاه شش طاق . [ خ َ هَِ ش َ / ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از عالم است : بسی گشتم در این خرگاه شش طاق شگفتی ها بسی دیدم در آفاق .نظامی .
جدکارهفرهنگ فارسی عمید۱. رٲیها و اندیشههای مختلف.۲. تدبیرها و روشهای مختلف: ◻︎ جهانیان را دیدم بسی ز هر مذهب / بسی بدیدم از گونهگونه جدکاره (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۶).
بسیارلغتنامه دهخدابسیار. [ ب ِ ] (ق ، ص ) پهلوی وسیار مرکب از وس . ساختمان کلمه واضح نیست . در پارسی باستان وسی دهار «بسیار گرفته ، داشته » قیاس کنید با وسی کار پهلوی «نیبرگ 236» و رجوع به اسفا 1:2</
بسیجلغتنامه دهخدابسیج . [ ب َ / ب ِ ] (اِمص ) بسیچ . پسیچ . ساختگی کارها و کارسازیها و ساخته شدن و آماده گردیدن باشد خصوصاً ساختگی و کارسازی سفر. (برهان ). ساختگی و آمادگی . (ناظم الاطباء). آماده شدن برای کار. (واژه های فرهنگستان ایران ). بمعنی ساختگی وآماده
بسیجلغتنامه دهخدابسیج . [ ب َ ] (اِخ ) نام شاعری که بنا بنقل مؤلف الذریعه منتخبات دیوانش در هفتاد صفحه در ایران به چاپ رسیده است . رجوع به الذریعه ج 9 ص 137 شود.
بسیطلغتنامه دهخدابسیط. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز با 586 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آنجا غله و حبوب و شغل مردم زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
بسیطلغتنامه دهخدابسیط. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه . آب از چشمه . محصول آنجا غله ، نخود سیاه ، عدس و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دبسیلغتنامه دهخدادبسی . [ دُ سی ی ] (ع اِ) مرغی است مایل به سیاهی که بانگ کند. قنطیر. (یادداشت مؤلف ). موسیجه . (لغتنامه ٔ اسدی ذیل موسیجه ) (دستور اللغه ) (زمخشری ) (دهار) (منتهی الارب ). موسیجه و هرچه بدو ماند. ج ، دباسی . (مهذب الاسماء). شفنین بری است به لغت عراق . از مطوقات است یعنی که د
حبیب عبسیلغتنامه دهخداحبیب عبسی . [ ح َ ب ِ ع َ ] (اِخ ) پدر عائذبن حبیب عبسی . شیخ طوسی در رجال خود یک مرتبه او را در عداد اصحاب باقر(ع ) و یک مرتبه در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده ، ظاهر سخن امامی بودن او را می رساند لیکن مجهول الحال است . نواده ٔ او احمدبن عائذبن حبیب نیز از رجال حدیث است . رجوع
حابسیلغتنامه دهخداحابسی . [ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به حابس ، نام جدّ ابوجعفر محمدبن یونس . (سمعانی ).
حاجی طبسیلغتنامه دهخداحاجی طبسی . [ ی ِ طَ ب َ ] (اِخ ) شاعری از مردم طبس . او را در راه سفرهند راهزنان بکشتند و رباعی ذیل از اوست :در خوابگه جهان من شیدائی چشمی بگشودم از پی بینائی دیدم که در او نبود بیدار کسی من نیز بخواب رفتم از تنهائی .