بسکماجلغتنامه دهخدابسکماج . [ ب َ ک ُ ] (اِ) بسکماچ . قسمی از نان گندم . (ناظم الاطباء). و رجوع به کماج و کوماج شود.
بشماطلغتنامه دهخدابشماط. [ ب ِ ] (اِ) بسکماج . نان دوآتشه . (ناظم الاطباء). || نان کوچک را گویند که بزبان انگریزی بسکت خوانندبتای هندی . (آنندراج ). بقسمات . خبز رومی . (یادداشت
شکرریزهلغتنامه دهخداشکرریزه . [ ش َ ک َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) نوعی از بسکماج و نان شکری . (ناظم الاطباء).
بسماطلغتنامه دهخدابسماط. [ ] (معرب ، اِ) خبز رومی . کمک بقسمات . (یادداشت مؤلف ). بسکمات . بسکماج . نان سوخاری . بیسکویت . متداول امروز عراق باسماق ، مأخوذ از ترکی .
اصرار داشتنلغتنامه دهخدااصرار داشتن . [ اِ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را بسماجت مطالبه کردن و خواستن ، مثال : فلان اصرار دارد نجاری بیاموزد. (از فرهنگ نظام ) . ثبات داشتن و سماجت داشتن . مص