بسپار بیآرایشatactic polymerواژههای مصوب فرهنگستانبسپاری که واحدهای تکرارشوندۀ آن در طول زنجیر آرایش یکسانی ندارند
بَسپارpolymerواژههای مصوب فرهنگستاندرشتمولکولی که از مولکولهای ساده با جِرم مولکولی کم ساخته شود متـ . پلیمر
صافیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پاکیزه؛ خالص؛ ناب.۲. پاک و روشن؛ زلال؛ صاف. صافی شدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. پاک و پاکیزه شدن؛ بیآلایش شدن: ◻︎ بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صا
باغستانلغتنامه دهخداباغستان . [ غ ِ ] (اِ مرکب ) جایی که باغ بود. جایی که باغات بسیار در آن بود. (ناظم الاطباء) : سروی چو تو میباید تا باغ بیارایدوردرهمه باغستان سروی نبود شاید. سع
گل افشانلغتنامه دهخداگل افشان . [ گ ُ اَ ] (نف مرکب ) افشاننده ٔ گل . گل ریزنده . گل بسیار پراکنده کننده . پراکنده کننده ٔ گل و شکوفه : چنان بد که در پارس یک روز تخت نهادند زیر گل ا
بخارلغتنامه دهخدابخار. [ ب ُ ] (ع اِ) علم و فضل . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). بسیارعلم و بخارا از آن مشتق است ... چون در آن شهر عالم و فاضل بسیار بوده اند. (از
برفزودلغتنامه دهخدابرفزود. [ ب َ ف ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) افزون . بعلاوه . برسری . بیش . برفزون . بسیار. فراوان : وزو بر روان محمد درودبیارانْش بر هر یکی برفزود. فردوسی .بی اندازه