بسندلغتنامه دهخدابسند. [ب َ س َ ] (ص ) کافی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (سروری ) (رشیدی ). کافی وکافی شدن . (غیاث ). کافی و بس . (فرهنگ نظام ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 1
بسندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= بسنده: ◻︎ تو را شهر توران بسند است خود / بهخیره همیدست یازی به بد (فردوسی۱: ۲۳۳).
بسند آمدنلغتنامه دهخدابسند آمدن . [ ب َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) راضی بودن . (ناظم الاطباء): قدن ؛ بسند آمدن چیزی . (منتهی الارب ). احساب . (تاج المصادر بیهقی ). || کفایت نمودن . (ناظ
بسند کردنلغتنامه دهخدابسند کردن . [ ب َ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راضی و خشنود شدن . (از ناظم الاطباء). || اکتفا کردن . اجزاء. (منتهی الارب ). اجتزا. (تاج المصادر بیهقی ). اقتصار. (منت
بسند آمدنلغتنامه دهخدابسند آمدن . [ ب َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) راضی بودن . (ناظم الاطباء): قدن ؛ بسند آمدن چیزی . (منتهی الارب ). احساب . (تاج المصادر بیهقی ). || کفایت نمودن . (ناظ
بسند کردنلغتنامه دهخدابسند کردن . [ ب َ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راضی و خشنود شدن . (از ناظم الاطباء). || اکتفا کردن . اجزاء. (منتهی الارب ). اجتزا. (تاج المصادر بیهقی ). اقتصار. (منت
بسندهلغتنامه دهخدابسنده . [ ب َ س َ دَ / دِ ] (ص ) بمعنی بسند است که کافی باشد. (برهان ) (فرهنگ نظام ). مزیدعلیه بس که در اصل به معنی کفایت است و به مجاز به معنی بسیار و به معنی