بسنجلغتنامه دهخدابسنج . [ ب ِ س َ ] (اِ) خشکی و داغی باشد که بر روی و اندام مردم افتد و آن را به عربی کَلَف خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ) (تذکره ٔ داود
بسنجفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. خشکی پوست صورت.۲. لکهای که در چهرۀ انسان پیدا میشود؛ ککمک؛ کلف.
بسنجیدنلغتنامه دهخدابسنجیدن . [ ب َ / ب ِ س َ دَ ] (مص ) پرده کشیدن . || پنهان کردن از نظر. || آماده کردن و حاضر کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به سنجیدن شود.
بسنجیدنلغتنامه دهخدابسنجیدن . [ ب َ / ب ِ س َ دَ ] (مص ) پرده کشیدن . || پنهان کردن از نظر. || آماده کردن و حاضر کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به سنجیدن شود.